۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

دکتر محمدجعفر محجوب - قابوسنامه

قابوس نامه : اثري بزرگوار و هزارساله
نوشته: دکتر محمدجعفر محجوب
به کوشش: مهندس منوچهر کارگر
قابوس نامه

اثري بزرگوار و هزارساله

استاد شادروان سعيد نفيسي در مقدمه اي كه بر قابوس نامه نوشته چنين آورده است :
" اين كتاب در ميان كتاب هايي كه به نثر پارسي نوشته شده ، براي جوانان ايراني از همه سودمند تر است . . . گذشته از آن كه به شيواترين و شيرين ترين زبان نوشته شده پندها و اندرزهاي بسيار بلند دارد و از همين راه است كه ديگران را نيز ، كه در مراحل ديگر از زندگي هستند ، سودمند مي افتد . . . "
"بزرگ ترين امتيازاين كتاب بزرگوارآن است كه نويسندة آن دبير بسيارتوانا بوده وهترين نمونة نثر فارسي راازخود به يادگارگذاشته است. "
مؤلف كتاب كي كاووس نام دارد و نوة قابوس وشمگير ، از خاندان زياري است .
جَدّ او قابوس نيز با آن كه در گرگان پادشاهي ميكرد ، نمونة فضل و دانش و ادب و كمال بود وخط زيباي او را به پَرِ طاووس مانند ميكردند .
كلمة قابوس معّرب كاووس است .
افراد اين خاندان همه نام هاي ايراني و فارسي داشته اند .
جَدّ مؤلف : كاووس ، خود او كي كاووس و پسرش منوچهر ناميده ميشده است و هريك از آنان به رسم آن روزگار لقبي به عربي داشته اند.
قابوس به شمس المعالي ، كي كاووس به عنصر المعالي و منوچهر به فلك المعالي ملقب بوده اند و تمامي آنان صاحب فضائل و كمالات بوده و در بعضي صفت ها و خصائص در ميان شاهان ايران بي مانند بوده اند. به گفتة استاد نفيسي :
" خاندان مؤلف اين كتاب را فضيلت بزرگي است كه تا كنون هيچ يك از خاندان هاي شاهي ايران را از صدر اسلام تا زمان ما دست نداده و آن عِرقِ ايراني بخصوص و يك قسم علاقة استوار و پاي برجا نسبت به اين خاك گرامي است كه پدران ما آن را به خون خويش آبياري كرده اند . . . "
" مؤلف قابوس نامه هم سپاهي ، هم دانشمند و هم عارف مشرب بوده است . فصول مختلف اين كتاب بهترين گواه است از وسعت اطلاعات وي، در تاريخ گذشتة ايران و اسلام كاملا مطلع بوده ، بر تاريخ زمان خويش آگاهي كامل داشته ، علماي عصر خود را به خوبي مي شناخته ، از شعراي پيشين نيز آگاه بوده ، در انشاء و شعر و طب و نجوم و موسيقي و فنون سواري و سپاهي و مملكت داري توانايي داشته است .
اما مهم ترين جنبة وي صراحت بيان و صدق لهجة اوست و پيداست كه مردي بسيار پارسا و درست كار و راست گو بوده است
. "
كتاب وي نيز اندكي پس از تأليف شهرت يافته چنان كه سنائي در حديقة كه سرودن آن 49 سال پس از تأليف قابوس نامه به پايان آمده ، حكايتي از آن را حرف به حرف نظم كرده ، پس از آن نيز مطالب تأليف وي در كتاب هاي متعدد نقل شده است .
عنصرالمعالي كي كاووس را در قابوس نامه مردي بسيار خردمند، روشن بين ، نكته سنج ، فاضل و صاحب دل و سخت فروتن و حقيقت جوي مي يابيم .
در آغاز كتاب به فرزند خويش ، كه كتاب را براي نربيت وي تأليف كرده است گويد :
" بدان اي پسر ، كه من پير شدم ، و پيري و ضعيفي بر من چيره شد . . . پس چون من نام خويش در دايرة گذشتگان ديدم ، مصلحت چنان ديدم كه پيش از آن كه نامة عزل به من مي رسد ، نامه اي اندر نكوهش روزگار و سازش كار . . . تا بيش از آن كه دست زمانه ترا نرم كند ، خود به چشم عقل اندر سخن من نگري و فزوني يابي و نيك نامي هردو جهان حاصل كني . . . "
اما وي با فراست تمام دريافته است كه نَفَسِ پدر ، براي فرزندان سرد است و در ايشان نمي گيرد .
از اين روي گويد :
" اگرچه سرشت روزگار بر آن جمله آمد كه هيچ فرزند پندِ پدرِ خويش را كار نبندد ، كه آتشي در باطن جوانان است ، كه از روي غفلت . . . ايشان را بر آن دارد كه دانش خويش برتر از دانش پيران دانند . . . " اين قانون هنوز هم به قوّت و اعتبار خويش باقي است و عنصرالمعالي با آن كه از آن آگاه بود به دو دليل از تأليف اين كتاب دست نمي كشد . " . . . مهر و شفقت پدري مرا يَله نكرد ( = رها نكرد ) كه خاموش باشم ، پس آنچه از موجب طبع خويش يافتم ، در هر بابي چند جمع كردم و . . . اندر اين نامه نوشتم .
اگر از تو كار بستن خيزد ، خود پسند آمد
(= اين خود كاري است پسنديده ) والا، آنچه شرط پدري بود كرده باشم،كه گفته اند: برگوينده (= برعهدة گوينده) بيش از گفتار نيست ، چون شنونده خريدار نيست ، جاي آزار نيست. "
دليل دوم : " اگر تو از گفتار من بهرة نيك نجويي ، چون بندگان ديگر باشند ، به شنودن و كار بستن نيك به غنيمت دارند ( = ساير بندگان خدا به كار بستنِ آن غنيمت مي شمرند ) . "
سپس براي تشويق فرزند از بزرگي و شرافت خاندان وي سخن ميگويد:
" سرشت مردم چنان آمد كه تكاپوي كنند تا اندر دنيا آنچه نصب او آمده باشد ، به گرامي ترين خويش بگذارند .اكنون نصيب من از جهان اين سخن آمد ، و گرامي ترينِ من تويي، چون سازِ رحيل كردم ، آنچه نصيب من آمده بود پيش تو فرستادم تا . . . چنان زندگاني كني كه سزاوار تخمة ( = نژاد ) پاك تست ، و بدان اي پسر كه تو را تخمه بزرگ است و شريف ، از هر دو جانب كريم الطرفين ( = بزرگوار از سوي پدر و مادر ) پس . . . هشيار باش و قيمت نژاد خويش بشناس ، هرچند كه من نشان خوبي و روزبهي مي بينم اندر تو ، گفتار بر شرط تكرار واجب است . . . "
عنصرالمعالي در عين حال كه تخمه و نژاد فرزند را مي ستايد بدو هشدار مي دهد:
جهد كن كه اگر چه اصيل و گوهري ( = از خاندان معتبر) باشي، گوهرِ تن نيز داري ، كه گوهرِ تن ( = فضايل و كمالات) از گوهر اصل بهتر، چنان كه گفته اند:
بزرگي خرد و دانش راست نه گوهر و تخمه را . . . و بدان ( = به آن ) كه تو را پدر و مادر نام نهند هم داستان مباش .
آن نشاني بُوَد . نام آن بُوَد كه تو به هنر برخويشتن نهي ، تا از نام زيد و جعفر و عمّ و خال به " استاد فاضل " و " فقيه " و " حكيم " افتي ، كه اگر مردم را ، با گوهرِ اصل ، گوهرِ هنر نباشد ، صحبتِ ( = دوستي و رفاقت) هيچ كس را به كار نيايد و در هركه اين دو هنر يابي (= گوهر اصل و گوهر هنر ) چنگ در وي زن ، و از دست مگذار كه وي را به كار آيد .

جوانان از جواني باز نگردند
در نظر عنصر المعالي - از همه هنرها ، بهترين هنري سخن گفتن است و آدمي بدين سبب پادشاه و كامگار شد بر ديگر جانوران ، و چون اين بدانستي ، زبان را به خوبي ، و هنر آموختن خو كن ، و جز خوبي گفتن زبان را عادت مكن . . . كه گفته اند هركه زبان او خوشتر هواخواهان او بيشتر و با همه هنرها جهد كن تا سخن به جايگاه گويي كه سخن نه بر جايگاه، اگر چه خوب باشد، زشت نمايد . ..
قابوس نامه داراي 44 باب است و مؤلف در آن ، از ديد خويش تمام جنبه ها و ابعادِ گوناگونِ زندگي ، از شناخت ايزد و آفرينش پيغمبران گرفته تا پيري و جواني و شراب خوردن و مهماني كردن و نرد و شطرنج باختن و عشق ورزيدن و گرمابه رفتن و شكار كردن و جنگ و برده و خانه و اسب خريدن و زن خواستن و فرزند پروردن و دوست گزيدن و طلب علم و تجارت و دانش هاي گوناگون و رسم شاعري و نديمي و وزيري و سپهسالاري و دبيري و دهقاني و نيز پادشاهي را مورد بحث قرار داده است .
واپسين و مفصل ترين باب كتاب " اندر آيين جوانمردي " است و پيداست كه نويسنده بدان دلبستگي خاص داشته است .
" فتوت " يا جوانمردي آييني است كهن كه آداب و رسومِ خاص داشته و نوشتة صاحب قابوس نامه قديم ترين اثري است كه در اين آيين نسبتة به تفصيل گفتگو كرده است .
روشن بيني مؤلف و بينش و تجربه هاي گران بهاي او در تمام فصل ها آشكار است و گاهي آدمي را تا حد اعجاب تحت تأثير قرار ميدهد.
در باب شراب خوردن گويد :

" شراب خوردن را ، نگويم كه بخور ، و نگويم كه مخور ، كه جوانان به قول كسي ، از فعلِ جواني باز نگردند . كه مرا نيز بسيار گفتند و نشنودم ، تا بعد از پنجاه سال ايزد . . . مرا توبه ارزاني داشت ، اما اگر نخوري سود دو جهاني با تو بود . . . وليكن جواني ، دانم كه رفيقان نگذارند كه نخوري ، پس اگر خوري ، دل بر توبه دار و بر كردار خويشتن پشيمان باش . . . " و در آيين مهماني ، پس از گفتگو دربارة جزئيات آداب و ترتيب و خرج و آرايش سفره چنين مي افزايد :
" و از مهمانان عذر مخواه ، كه عذر خواستن طبع عامه و بازاريان بُوَد ، و هرساعت مگوي: اي فلان ، نان نيك بخور و : هيچ نمي خوري ، شرم مدار كه از جهت تو چيزي نتوانستم كردن . . . اين نه سخنان محتشمان بود . . . كه از چنين گفتار مردم شرمسار شوند و نان ( = غذا ) نتوانند خوردن و نيم سير از خوان برخيزند . . . "
" و ما را به گيلان رسمي نيكوست : چون مهمان را به خانه برند ، خوان بنهند و كوزه هاي آب حاضر كنند ، و خانه خداي ( = صاحب خانه ) و متعلقان همه بروند ، مگر يك تن در جايي دور باز ايستد از بهر كاسه نهادن ، تا مهمان چنان كه خواهد نان بخورد . . . "
اين رسم هنوز در روستاهاي گيلان برقرار و جاري است .
نيكي كن و به آب انداز

در قابوس نامه هيچ بابي نيست كه از مطالبِ طُرفه و تازه و اطلاعات با ارزش و گفتارهاي خردمندانه خالي باشد .
اما براي دانستن تمام آن ها بايد كتاب رااز آغاز تا پايان مطالعه كرد.
و شايد ما روزي گفتاري دربارة روش مطالة متن هاي قديم فارسي و فوايد آن بيآوريم .
اما اكنون جز آوردنِ حكايتي كوتاه از آن امكان پذير نيست .
اين حكايت را از باب ششم" اندر فروتني و افزوني هنر" برگزيده ام.
نويسنده آن را در تأييد اين گفتة خويش آورده است :
" نيكي كن . . . و بر نيكي كردن پشيمان مباش كه جزاي نيك و بد هم دراين جهان به تو رسد پيش از آن كه به جاي ديگر روي . . . پس تا تواني نيكي ازكسي دريغ مدار كه نيكي آخر يك روز بر( = ميوه و ثمر ) دهد . " :
شنيدم كه متوكل ( خليفة عباسي ) را بنده اي بود فتح نام ، بغايت خوب روي و روزبه ـ و همة هنرها و ادب ها آموخته و متوكل او را به فرزندي پذيرفته و ازفرزندان خود عزيزتر داشتي .
اين فتح ، خواست كه شنا كردن آموزد .
ملاحان آوردند و او را در دجله شنا كردن همي آموختند و اين فتح هنوز كودك بود و برشنا كردن دلير نگشته بود .
اما چنان كه عادت كودكان است، ازخود مي نمود كه شنا آموخته ام.
يك روز پنهان از استاد به دجله رفت و اندر آب جَست ، و آب سخت قوي مي رفت.
فتح را بگردانيد . چون فتح دانست كه با آب بَسَنده نيابد ( = حريفِ آب نيست ) ، با آب بساخت و بر روي آب همي شد ( = مي رفت ) تا از ديدار مردم نا پيدا شد .
چون وي را آب پاره اي ببرد ، بر كنار دجله سوراخ ها بود .
چون به كنار آب به سوراخي برسيد ، جهد كرد ، و دست بزد و خويشتن اندر آن سوراخ انداخت ، و آنجا بنشست و با خود گفت :
تا خداي چه خواهد ، بدين وقت باري خود را از اين آبِ خون خوار جهانيدم ، و هفت روز آنجا بماند و اول روز كه خبر دادند متوكل را كه فتح در آب جَشت و غرقه شد ، از تخت فرود آمد ، و بر خاك بنشست و ملاحان را بخواند ، و گفت : هركه فتح را ، مرده يا زنده ، بيارد هزار دينارش بدهم و سوگند خورد كه تا آن گاه كه وي را بر آن حال كه هست ، نيارند من طعام نخورم !
ملاحان در دجله رفتند و غوطه مي خوردند و هرجاي طلب مي كرد تا سر هفت روز ، اتفاق را ( = از قضا ، اتفاقأ ) ملاحي بدان سوراخ افتاد .
فتح را بديد . شاد گشت و گفت : هم اين جا باش تا زورقي بياورم . از آن جا بازگشت و پيش متوكل رفت و گفت :
- يا اميرالمؤمنين ، اگر فتح را زنده بيارم مرا چه دهي ؟
گفت : پنج هزار دينار بدهم .
ملاح گفت : يافتم فتح را زنده .
زورقي
بياوردند و فتح را ببردند .
متوكل آنچه ملاح را گفته بود ، بفرمود تا در وقت بدادند .
وزير را بخواند و گفت كه در خزينة من رو ، هرچه هست يك نيمه به درويشان ده .
آن گاه گفت : طعام بياريت ( = بياوريد ) كه وي گرسنة هفت روزه است .
فتح گفت : يا امير المؤمنين من سيرم .
متوكل گفت : مگر از آب دجله سير شدي ؟
فتح گفت : نه ، كه من اين هفت روز گرسنه نبودم ، كه هر روز بيست تا نان بر طبقي نهاده ، بر روي آب فرود آمدي ، و من جهد كردمي تا دو سه تا از آن نان بر گرفتمي و زندگاني من از آن نان بودي و بر هر نان نوشته بود كه : محمد بن الحسين الاسكاف ( اسكاف در عربي به معني كفاش است ) .
متوكل فرمود كه در شهر منادي كنيد كه آن مرد كه نان در دجله افكند كيست ، و بگو ييت تا بيايد كه اميرالمؤمنين با او نيكويي خواهد كرد ، تا نترسد .چنين منادي كردند . روز ديگر مردي بيامد و گفت : منم آن كس .
متوكل گفت : به چه نشان ؟
مرد گفت : به آن نشان كه نام من بر روي هر ناني نوشته بود كه محمد بن الحسين الاسكاف .
متوكل گفت : نشان درست است . اما چندگاه است كه تو در اين دجله نان مي اندازي ؟
محمد بن الحسين گفت : يك سال است .
متوكل گفت : غرض تو از اين چه بود ؟
مرد گفت : شنوده بودم كه نيكي كن و به آب انداز كه روزي بر دهد، و به دست من نيكي ديگرنبود.
آنچه توانستم همي كردم و با خود گفتم: چه بر دهد ؟
متوكل گفت : آنچه شنيدي كردي ، بدانچه كردي ثمره يافتي .
متوكل وي را در بغداد پنج ديه مِلك داد .
مرد بر سر ملك رفت و محتشم گشت و هنوز فرزندان او در بغداد مانده اند .
و به روزگار القائم بامرالله من به حجّ رفتم .
ايزد تعالي مرا توفيق داد تا زيارت خانة خداي بكردم ، و فرزندان وي را بديدم و اين حكايت از پيران و معمّران ( = سال خوردگان ) بغداد شنودم .
پس تا بتواني از نيكي كردن مياساي ، و خود را به نكوكاري به مرذمان نماي و چون نمودي ، به خلافِ نموده مباش ، و به زبان ديگر مگوي و به دل ديگر مدار ، تا گندم نمايِ جو فروش نباشي .

*
بسياري از رسم ها و آيين هاي ايران باستان هست ، كه نام و نشان آن تنها در كتاب گران بهاي قابوس نامه به يادگار مانده است .
ازاين كتاب ، علاوه بر فوايدِ ادبي و لُغَوي و هنري ، مي توان از نظر شناخت زوايا و گوشه هاي ناشناختة جامعة ايران بهره هاي بسيار برد .
در حقيقت بسياري از دانستني ها دربارة تاريخ ، و فرهنگ و جامعة ايراني هست كه قابوس نامه منبع منحصر به فردِ آن است و شناختِ آن ها را فقط مديونِ اين كتاب بي مانند هستيم .
دريغا كه در ادوارِ گوناگونِ تاريخي ايران ، كتاب هايي چون قابوس نامه كمتر نوشته شده و اگر هم تأليفي در اين زمينه وجود داشته ، بر اثرِ حوادثِ هولناكِ ، غارت ها و يورش ها و قتل عام ها و ويرانگري ها از ميان رفته و پَردة فراموشي بر بسياري از گوشه هاي تاريخ اجتماعيِ ايران و مردم آن كشيده است .
از همين روي وجود كتابي چون قابوس نامه غنيمتي است گران بها و مردم ايران بايد براي آشنايي به راه و رسم زندگاني نياكانِ با فرهنگِ خويش هيچ لفظ يا عبارتي از آن را ناخوانده نگذارند و بكوشند تا گوهرهاي گران بهاي دانش و بينشي را كه در اين گنجينة پُر بها نهفته است بيرون آورند و آن را وسيلة افتخار و سر فرازي فرزندان ايران سازند .
***

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر