چهار مقاله عروضي
نوشته : دکتر محمدجعفر محجوب
به کوشش : مهندس منوچهر کارگر
چهار مقالة عروضي
اثري بي نظير در رواني و قدرت كاربرد واژگان
اگر بخواهيم متن هاي فارسي را از نظر شهرت و محبوبيت و داشتن خوانندة بسيار ، طبقه بندي كنيم ، گلستان سعدي نخستين و كليله و دمنه دومين كتاب است .
در باب اين دو كتاب و مقام و درجة شهرت آن دو هيچ ترديدي نميتوان كرد و شواهد و قرائن بسيار در طي قرون گذشته اين نظر را تأئيد مي كند .
اما در مورد كتابي كه بي درنگ پس از اين دو قرار مي گيرد ، داوري بدين آساني نيست ، پس از گلستان و كليله دو كتاب در زبان فارسي شهرت بسيار دارند ، يكي چهار مقاله و ديگري تاريخ بيهقي .
تاريخ بيهقي كتابي است نسبتأ بزرگ با انشائي سخت دلكش و زيبا و روشن كه در آن ـ به استثناي مواردي كه مؤلف در حاشية مطلب اصلي به شرح داستان و سرگذشتي تاريخي مي پردازد ـ جزو به جزء وقايع روزانه اي كه در دربار مسعود غزنوي مي گذشت شرح داده شده است و اصلا جزئي است متضمن كمتر از پنج جلد از بيست و جهار جلدي كه ابوالفضل بيهقي دربارة تاريخ خاندان غزنوي پرداخته بود و قسمت اعظم آن از ميان رفته است ।
اما چهار مقاله ، كتابي است كوچك كه متن آن ، بدون حواشي و توضيحات به كمتر از يكصد صفحه به قطع وزيري ( قطع كتاب هاي دانشگاهي ) برمي آيد ، كتابي بدين كوچكي داراي يك مقدمه و چهار بخش جداگانه است كه خود مؤلف هريك از آن ها را يك " مقالت " خوانده و از اين روي با آن كه نام اصلي كتاب مجمع النوادر است نزد مردم به نام چهار مقاله بيشتر شناخته شده
مؤلف در مقدمة كتاب ـ كه به نسبت اصل آن قدري طولاني است ـ مثل تمام اين گونه مقدمه ها نخست به ستايش خدا و نعت رسول پرداخته و پس از آن بر اساس علوم و اعتقادات رايج در عصر خويش از كيفيت پديد آمدن جهان و زمين و آسمان و ستارگان و نباتات و حيوانات و انسان در فصل هايي كوتاه سخن رانده و سر انجام قوام جامعة بشري را به وجود پادشاه و فرمانروا دانسته سپس گويد چون پادشاهي كاري است بسيار دشوار، پس بايد نزديكان او كساني باشند كه صلاح و فساد كار بندگان خداي به مشورت ايشان وابسته باشد و هر يك از آنان در روزگار خود از همه فاضل تر و كامل تر باشند ، اين نزديكان چه كسانند ؟
جواب را از مؤلف كتاب بشنويم : اما دبير و شاعر و منجم و طبيب از خواص پادشاهند و از ايشان چاره اي نيست :
قوام ملك به دبير است و بقاي اسم جاوداني به شاعر و نظام امور به منجم و صحت بدن به طبيب و اين چهار كار دشوار و علم شريف از شاخه هاي حكمت است :
دبيري و شاعري از فروع علم منطق ، منجمي از فروع علم رياضي و طبابت از فروع علم طبيعي .
مؤلف كتاب احمد بن عُمربن علي ، معروف به نظامي عروضي ظاهرأ خود در اين چهار فن دست داشته و از اين روي در هر يك از مقاله هاي چهارگانة كتاب از يكي از اين فنون سخن رانده است .
بدين ترتيب كه در مقدمة هر مقاله مختصري دربارة آن فن و تعريف و خواص آن سخن گفته ، سپس شرايط كسي را كه مي خواهد بدان بپردازد باز نموده و پس از پايان مقدمة مختصر خويش ، درحدود ده حكايت (گاهي در بعضي مقاله ها يكي دو حكايت كم يا زياد شده يا حكايتي فرعي درون حكايتي ديگر آمده) از بزرگان آن فن ، و روش و منش و سرگذشت و طرز كارشان نقل كرده است .
مقالة اول ، در ماهيت دبيري و كيفيت دبير كامل ، مقالة دوم در ماهيت علم شعر و صلاحيت شاعر ، مقاله سوم در علم نجوم و مهارت منجم در آن فن و در مقالة چهارم در علم طب و هدايت طبيب است .
بنابراين دراين كتاب كوچك نزديك چهل حكايت از بزرگترين دبيران، كساني چون اسكافي و صاحب بن عبّاد و احمدبن حسن ميمندي و نامورترين شاعران ، مرداني از نوع رودكي و فردوسي و فرخي سيستاني و امير معزي و ازرقي هروي و نيز منجمان و فيلسوفاني چون يعقوب بن اسحاق كندي و ابوريحان بيروني و عمر خيام نيشابوري و پزشكاني چون ابوعلي سينا و محمدبن زكرياي رازي و ابوالخير خمار ( كه مؤلف گويد در طب ثالثِ بقراط و جالينوس بود ) و امثال ايشان نقل شده است .
اهميت فراوان اين گونه سرگذشت ها از آن جهت است كه چهار مقاله در بين سال هاي 551 و 552 هجري قمري تأليف شده و جزء كتاب هاي نسبتأ قديمي است كه از تاراج حادثات رسته و به دست ما رسيده است .
با آن كه تأليف كتاب در حدود 150 سال پس از پايان يافتن شاهنامة فردوسي و 134 سال پس از مرگ استاد طوس نوشته شده باز نخستين و قديم ترين مرجعي است كه حكايتي نسبتأ مفصل از فردوسي و سرگذشت وي نقل مي كند و داستان عهد شكني محمود با فردوسي و دادن درم هاي نقره بدو بجاي دينارهاي طلا و هجو فردوسي از سلطان محمود نخست بار در اين كتاب آمده و پس از آن با شاخ و برگ بسيار در مراجع ديگر نقل شده است .
نيز نظامي عروضي خود تصريح مي كند كه بارها حكيم عمر خيام را ديده و با وي گفت و شنودها داشته و از او شنيده است كه گفته بود : " گور من در موضعي باشد كه هر بهاري ( باد ) شمال بر من گل افشان مي كند . "
اين گفتة خيام به نظر مؤلف محال مي نمايد و از سوي ديگر با خود مي انديشد كه " چون اويي گزاف نگويد " و بيست و پنج سال بعد از اين ديدار وقتي بار ديگر گذارش به نيشابور مي افتد ، چند سال بود كه خيام در گذشته بود " و اورا بر من حق استادي بود ، آدينه اي به زيارت او رفتم و يكي را با خود ببردم كه خاك او را به من نمايد .
مرا به گورستان . . . آورد و بر دست چپ گشتم در پايين ديوار باغي خاك او ديدم نهاده و درختان گلابي و زرد آلو سر از آن باغ بيرون كرده چندان برگ شكوفه بر خاك او ريخته بود كه خاك او در زير گل پنهان شده بود ، و مرا يا آمد تا آن حكايت كه به شهر بلخ از او شنيده بودم ، گريه بر من افتاد كه در بسيط عالم . . . او را هيچ جاي نظيري نمي ديدم . "
گواهي نظامي عروضي از زندگي و گفتار خيام نيز جزء قديم ترين مطالبي است كه در باب خيام در دست داريم و بر همين روش است آنچه را كه دربارة زندگاني و احوال بزرگان دانش و ادب ايران در اين كتاب دلكش مي توانيم يافت ، خاصه آن كه نثر كتاب نير در نهايت زيبايي و سادگي است و بسيار پخته و استادانه نوشته شده است .
شادروان ملك الشعراي بهار درباره سبك نگارش آن گويد : " اين كتاب । . . در رواني لفظ و وضوح مطالب و بيان لحن محاورة عصر و بستن جمله ها فراخور مقصود و قدرت بر استعمال هر كلمه و لفظي كه شايسته هر مقام است نظيري ندارد . "
استاد بزرگوار شادروان جلال الدين همايي به نويسندة اين سطور فرموده بود :
مؤلف در مقدمة كتاب ـ كه به نسبت اصل آن قدري طولاني است ـ مثل تمام اين گونه مقدمه ها نخست به ستايش خدا و نعت رسول پرداخته و پس از آن بر اساس علوم و اعتقادات رايج در عصر خويش از كيفيت پديد آمدن جهان و زمين و آسمان و ستارگان و نباتات و حيوانات و انسان در فصل هايي كوتاه سخن رانده و سر انجام قوام جامعة بشري را به وجود پادشاه و فرمانروا دانسته سپس گويد چون پادشاهي كاري است بسيار دشوار، پس بايد نزديكان او كساني باشند كه صلاح و فساد كار بندگان خداي به مشورت ايشان وابسته باشد و هر يك از آنان در روزگار خود از همه فاضل تر و كامل تر باشند ، اين نزديكان چه كسانند ؟
جواب را از مؤلف كتاب بشنويم : اما دبير و شاعر و منجم و طبيب از خواص پادشاهند و از ايشان چاره اي نيست :
قوام ملك به دبير است و بقاي اسم جاوداني به شاعر و نظام امور به منجم و صحت بدن به طبيب و اين چهار كار دشوار و علم شريف از شاخه هاي حكمت است :
دبيري و شاعري از فروع علم منطق ، منجمي از فروع علم رياضي و طبابت از فروع علم طبيعي .
مؤلف كتاب احمد بن عُمربن علي ، معروف به نظامي عروضي ظاهرأ خود در اين چهار فن دست داشته و از اين روي در هر يك از مقاله هاي چهارگانة كتاب از يكي از اين فنون سخن رانده است .
بدين ترتيب كه در مقدمة هر مقاله مختصري دربارة آن فن و تعريف و خواص آن سخن گفته ، سپس شرايط كسي را كه مي خواهد بدان بپردازد باز نموده و پس از پايان مقدمة مختصر خويش ، درحدود ده حكايت (گاهي در بعضي مقاله ها يكي دو حكايت كم يا زياد شده يا حكايتي فرعي درون حكايتي ديگر آمده) از بزرگان آن فن ، و روش و منش و سرگذشت و طرز كارشان نقل كرده است .
مقالة اول ، در ماهيت دبيري و كيفيت دبير كامل ، مقالة دوم در ماهيت علم شعر و صلاحيت شاعر ، مقاله سوم در علم نجوم و مهارت منجم در آن فن و در مقالة چهارم در علم طب و هدايت طبيب است .
بنابراين دراين كتاب كوچك نزديك چهل حكايت از بزرگترين دبيران، كساني چون اسكافي و صاحب بن عبّاد و احمدبن حسن ميمندي و نامورترين شاعران ، مرداني از نوع رودكي و فردوسي و فرخي سيستاني و امير معزي و ازرقي هروي و نيز منجمان و فيلسوفاني چون يعقوب بن اسحاق كندي و ابوريحان بيروني و عمر خيام نيشابوري و پزشكاني چون ابوعلي سينا و محمدبن زكرياي رازي و ابوالخير خمار ( كه مؤلف گويد در طب ثالثِ بقراط و جالينوس بود ) و امثال ايشان نقل شده است .
اهميت فراوان اين گونه سرگذشت ها از آن جهت است كه چهار مقاله در بين سال هاي 551 و 552 هجري قمري تأليف شده و جزء كتاب هاي نسبتأ قديمي است كه از تاراج حادثات رسته و به دست ما رسيده است .
با آن كه تأليف كتاب در حدود 150 سال پس از پايان يافتن شاهنامة فردوسي و 134 سال پس از مرگ استاد طوس نوشته شده باز نخستين و قديم ترين مرجعي است كه حكايتي نسبتأ مفصل از فردوسي و سرگذشت وي نقل مي كند و داستان عهد شكني محمود با فردوسي و دادن درم هاي نقره بدو بجاي دينارهاي طلا و هجو فردوسي از سلطان محمود نخست بار در اين كتاب آمده و پس از آن با شاخ و برگ بسيار در مراجع ديگر نقل شده است .
نيز نظامي عروضي خود تصريح مي كند كه بارها حكيم عمر خيام را ديده و با وي گفت و شنودها داشته و از او شنيده است كه گفته بود : " گور من در موضعي باشد كه هر بهاري ( باد ) شمال بر من گل افشان مي كند . "
اين گفتة خيام به نظر مؤلف محال مي نمايد و از سوي ديگر با خود مي انديشد كه " چون اويي گزاف نگويد " و بيست و پنج سال بعد از اين ديدار وقتي بار ديگر گذارش به نيشابور مي افتد ، چند سال بود كه خيام در گذشته بود " و اورا بر من حق استادي بود ، آدينه اي به زيارت او رفتم و يكي را با خود ببردم كه خاك او را به من نمايد .
مرا به گورستان . . . آورد و بر دست چپ گشتم در پايين ديوار باغي خاك او ديدم نهاده و درختان گلابي و زرد آلو سر از آن باغ بيرون كرده چندان برگ شكوفه بر خاك او ريخته بود كه خاك او در زير گل پنهان شده بود ، و مرا يا آمد تا آن حكايت كه به شهر بلخ از او شنيده بودم ، گريه بر من افتاد كه در بسيط عالم . . . او را هيچ جاي نظيري نمي ديدم . "
گواهي نظامي عروضي از زندگي و گفتار خيام نيز جزء قديم ترين مطالبي است كه در باب خيام در دست داريم و بر همين روش است آنچه را كه دربارة زندگاني و احوال بزرگان دانش و ادب ايران در اين كتاب دلكش مي توانيم يافت ، خاصه آن كه نثر كتاب نير در نهايت زيبايي و سادگي است و بسيار پخته و استادانه نوشته شده است .
شادروان ملك الشعراي بهار درباره سبك نگارش آن گويد : " اين كتاب । . . در رواني لفظ و وضوح مطالب و بيان لحن محاورة عصر و بستن جمله ها فراخور مقصود و قدرت بر استعمال هر كلمه و لفظي كه شايسته هر مقام است نظيري ندارد . "
استاد بزرگوار شادروان جلال الدين همايي به نويسندة اين سطور فرموده بود :
در خانوادة ما هر كودكي كه به دنيا مي آيد يك نسخه چهار مقاله به نام او نوشته مي شد تا بعد كه به سنين تحصيل رسيد آن نسخه را پيش پدر يا ديگري از افراد خانواده ، ( تمام افراد خاندان استاد همايي از بازماندگان هماي شيرازي و پسرش طرب ، اهل شعر و ادب و فضل و كمال بوده اند ) سپس فرمودند پدرم در آغاز كودكي با زجر و تأديب بسيار اين كتاب را از آغاز تا انجام به من آموخت و من در فرا گرفتن آن بسيار رنج بردم بي آن كه به درستي بدانم مقصود از آموختن چنين كتابي چيست ।
اما به محض اين كه به سن رشد رسيدم ، دريافتم كه پدر با آن تأديب و تعذيب چه گنجي را در دامان من نهاده است و چون در كودكي بر جزئيات مطالب آن مسلط شده بودم بعدها از اين كتاب بهرة بسيار بردم .
از تمام اين مطالب گذشته فوايد مردم شناسي و جامعه شناسي و نيز فوايد غير مستقيم تاريخي از اين كتاب مي توان به دست آورد .
چه با دقت در زندگاني قهرمانان داستان هاي كتاب و شرح آداب و رسوم دربار شاهان و روش وزيران و نديمان و دانشمندان و شاعران صحنه هايي از زندگاني مردم در قرن هاي سوم تا ششم هجري در پيش ديدة خواننده گسترده مي شود واو بر طبق ميل و موضوع پژوهش خود مي تواند به جزء جزء آن حوادث استناد كند .
از قبيل اين كه در سر حمام فقاع ( آب جو ) مي نوشيده ، يا زنان براي گرفتن دعاي سفيد بختي نزد فال گير مي رفته و پادشاهان بدون ساعت اختيار كردن منجم از جاي خويش حركت نمي كرده اند ، يا كشاورز ساده اي مثل فرخي سيستاني سواد داشته و شعري بدان خوبي مي گفته و به استادي چنگ مي زده و خوش آواز بوده است و جز آن .
با تمام اين احوال و با وجود فوايد بسياري كه از اين كتاب كوچك و گران قدر مي توان برد ، چهار مقاله از نقاط ضعف فراوان خالي نيست .
دانشمند بسيار دان ، محمد قزويني در باب آن نوشته است :
اما به محض اين كه به سن رشد رسيدم ، دريافتم كه پدر با آن تأديب و تعذيب چه گنجي را در دامان من نهاده است و چون در كودكي بر جزئيات مطالب آن مسلط شده بودم بعدها از اين كتاب بهرة بسيار بردم .
از تمام اين مطالب گذشته فوايد مردم شناسي و جامعه شناسي و نيز فوايد غير مستقيم تاريخي از اين كتاب مي توان به دست آورد .
چه با دقت در زندگاني قهرمانان داستان هاي كتاب و شرح آداب و رسوم دربار شاهان و روش وزيران و نديمان و دانشمندان و شاعران صحنه هايي از زندگاني مردم در قرن هاي سوم تا ششم هجري در پيش ديدة خواننده گسترده مي شود واو بر طبق ميل و موضوع پژوهش خود مي تواند به جزء جزء آن حوادث استناد كند .
از قبيل اين كه در سر حمام فقاع ( آب جو ) مي نوشيده ، يا زنان براي گرفتن دعاي سفيد بختي نزد فال گير مي رفته و پادشاهان بدون ساعت اختيار كردن منجم از جاي خويش حركت نمي كرده اند ، يا كشاورز ساده اي مثل فرخي سيستاني سواد داشته و شعري بدان خوبي مي گفته و به استادي چنگ مي زده و خوش آواز بوده است و جز آن .
با تمام اين احوال و با وجود فوايد بسياري كه از اين كتاب كوچك و گران قدر مي توان برد ، چهار مقاله از نقاط ضعف فراوان خالي نيست .
دانشمند بسيار دان ، محمد قزويني در باب آن نوشته است :
از تتبع دقيق چهار مقاله معلوم مي شود كه نظامي عروضي با وجود بلندي مقام وي در فضل و ادب ، در فن تاريخ ضعفي نمايان داشته و خطاهاي تاريخي از قبيل آميختن نام هاي اشخاص مشهور به يكديگر و پس و پيش كردن سنوات و دقت نكردن در ضبط وقايع از وي بسيار صادر شده است ।
همين دانشمند در مقدمة چهار مقاله هفت مورد سهو واضح و بزرگ وي را ، فقط در دو حكايت كه دربارة اسكافي دبير معروف عصر سامانيان نقل كرده ، نشان مي دهد و سراسر حواشي و تعليقاتي كه وي و پس از او شادروان دكتر محمد معين بر چهار مقاله نوشته اند كه حجم آن توضيحات دست كم چهار برابر كتاب اصلي و بسيار قابل استفاده است ، بيشتر براي نشان دادن خطاها و اشتباهات تاريخي مؤلف چهار مقاله است .
از اين روي هر قدر بيشتر مي توان فايدة ادبي و هنري از اين كتاب برد ، از نظر تاريخي كمتر مي توان بدان استناد كرد ، ظاهرأ مؤلف نيز قصد آن نداشته است كه در نقل وقايع دقت تاريخي كند و منظور وي از تأليف اين كتاب بيشتر عرضه كردن فوائد ادبي و علمي بوده است .
داستان هاي چهار مقاله دربارة بزرگان تاريخ علم و ادب ، مانند رودكي و فردوسي و فرخي و ابوريحان بيروني و ابوعلي سينا و غيرهم شهرت فراوان دارد ।
همين دانشمند در مقدمة چهار مقاله هفت مورد سهو واضح و بزرگ وي را ، فقط در دو حكايت كه دربارة اسكافي دبير معروف عصر سامانيان نقل كرده ، نشان مي دهد و سراسر حواشي و تعليقاتي كه وي و پس از او شادروان دكتر محمد معين بر چهار مقاله نوشته اند كه حجم آن توضيحات دست كم چهار برابر كتاب اصلي و بسيار قابل استفاده است ، بيشتر براي نشان دادن خطاها و اشتباهات تاريخي مؤلف چهار مقاله است .
از اين روي هر قدر بيشتر مي توان فايدة ادبي و هنري از اين كتاب برد ، از نظر تاريخي كمتر مي توان بدان استناد كرد ، ظاهرأ مؤلف نيز قصد آن نداشته است كه در نقل وقايع دقت تاريخي كند و منظور وي از تأليف اين كتاب بيشتر عرضه كردن فوائد ادبي و علمي بوده است .
داستان هاي چهار مقاله دربارة بزرگان تاريخ علم و ادب ، مانند رودكي و فردوسي و فرخي و ابوريحان بيروني و ابوعلي سينا و غيرهم شهرت فراوان دارد ।
و خلاصة اين داستان ها در كتاب هاي درسي و منابع ادبي آمده ।
و از اين گذشته به علت طول كلام ، اين گفتار گنجايش نقل آن ها را ندارد و اگر كسي از نوشته هاي چهار مقاله دربارة چنين بزرگاني آگاهي ندارد بدو توصيه مي شود كه يا مستقيم به چهار مقاله رجوع كند و يا از منتخبات آن و مطالبي كه در منابع مختلف ادبي نقل شده است آن ها را بجويد و مطالعه كند .
در اين مقام براي به دست دادن نمونه ، داستاني كوتاه از مردي غزنوي را كه در مقاله سوم ( نجوم ) آمده است نقل مي كنيم :
" در اوايل ملك سلطان محمدبن ملك شاه . . . مَلِكِ عرب . . . عصيان آورد و با پنجاه هزار مرد عرب از حله روي به بغداد نهاد । خليفه نامه در نامه و پيك در پيك روان كرده بود به اصفهان و سلطان را همي خواند و سلطان از منجمان اختيار همي خواست ( = مي خواست كه ساعت سعد مناسب براي حركت را تعيين كنند ) ، هيچ اختياري .
در اين مقام براي به دست دادن نمونه ، داستاني كوتاه از مردي غزنوي را كه در مقاله سوم ( نجوم ) آمده است نقل مي كنيم :
" در اوايل ملك سلطان محمدبن ملك شاه . . . مَلِكِ عرب . . . عصيان آورد و با پنجاه هزار مرد عرب از حله روي به بغداد نهاد । خليفه نامه در نامه و پيك در پيك روان كرده بود به اصفهان و سلطان را همي خواند و سلطان از منجمان اختيار همي خواست ( = مي خواست كه ساعت سعد مناسب براي حركت را تعيين كنند ) ، هيچ اختياري .
گفتند : " اي خداوند اختياري نمي يابيم ."
گفت : بجوييد! و تشديد كرد و دل تنگي نمود .منجمان بگريختند .
غزنويي بود كه در كوي گنبد دكان داشت و فال گويي كردي ، و زنان بر او شدندي و تعويذ ( = دعاي ) دوستي نوشتي . . . به آشنايي غلامي از آن سلطان ، خويشتن را پيش سلطان انداخت ( = خود را به سلطان رسانيد) و گفت :
" من اختياري بكنم ، بدان اختيار برو و اگر پيروز نشوي مرا گردن بزن ! "
حالي سلطان خوشدل گشت و به " اختيار " او بر نشست ( = سوار شد) و دويست دينار نشابوري به وي داد و برفت . . . مصاف كرد و لشكر را بشكست و ملك عرب را بگرفت و بكشت و چون مظفر و منصور به اصفهان باز آمد ، فال گوي را بنواخت و خلعت گران داد و به خود نزديك گردانيد ، و منجمان را بخواند و گفت :
حالي سلطان خوشدل گشت و به " اختيار " او بر نشست ( = سوار شد) و دويست دينار نشابوري به وي داد و برفت . . . مصاف كرد و لشكر را بشكست و ملك عرب را بگرفت و بكشت و چون مظفر و منصور به اصفهان باز آمد ، فال گوي را بنواخت و خلعت گران داد و به خود نزديك گردانيد ، و منجمان را بخواند و گفت :
" شما اختيار نكرديد ، اين غزنوي اختياري كرد و برفتم و خداي عزّ و جّل راست آورد ، چرا چنين كرديد ؟ همانا ملك عرب شما را رشوتي فرستاده بود كه اختياري نكنيد ! "
منجمان همه در خاك افتادند و بناليدند و گفتند :
منجمان همه در خاك افتادند و بناليدند و گفتند :
" بدان اختيار هيچ منجم راضي نبود و اگر خواهد ، بنويسند و به خراسان فرستند تا خواجة امام عمر خيامي چه گويد ؟”
سلطان دانست كه آن بيچارگان راست مي گويند .
سلطان دانست كه آن بيچارگان راست مي گويند .
از ندماي خويش ، فاضلي را بخواند و گفت :
فردا به خانة خويش شراب خور و منجم غزنوي را بخوان و او را شراب ده و در غايت مستي از او بپرس كه :
اين اختيار كه تو كردي نيكو نبود و منجمان آن را عيب ها همي كنند .
سّرِ اين مرا بگوي .آن نديم چنان كرد و به مستي از وي بپرسيد ، غزنوي گفت :
سّرِ اين مرا بگوي .آن نديم چنان كرد و به مستي از وي بپرسيد ، غزنوي گفت :
من دانستم كه از دو بيرون نباشد : يا آن لشكر شكسته شود يا اين لشكر .
اگر آن لشكر شكسته شود خلعت يابم و اگر اين لشكر شكسته شود ، چه كسي به من پردازد .
اگر آن لشكر شكسته شود خلعت يابم و اگر اين لشكر شكسته شود ، چه كسي به من پردازد .
پس ديگر روز نديم با سلطان بگفت .
سلطان بفرمود تا كاهن غزنوي را اخراج كردند و گفت :
اين چنين كس كه او را در حق مسلمانان اين اعتقاد باشد ، شوم باشد ।.
و منجمان خويش را بخواند و بر ايشان اعتماد كرد و گفت :
من خود آن كاهن را دشمن داشتم و هركه شرع را نشايد ما را هم نشايد .
***
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر