نوشته : دکتر محمدجعفر محجوب
به کوشش : مهندس منوچهر کارگر

خسرو و شيرين ،
معروف ترين داستان عاشقانه در ايران
خسرو و شيرين دومين منظومة نظامي و معروف ترين اثر و به عقيدة گروهي از سخن سنجان شاهكار اوست .
در حقيقت نيز ، نظامي با سرودن اين دومين كتاب ( پس از مخزن الاسرار ) راه خود را باز مي يابد و طريقي تازه در سخنوري و بزم آرائي پبش مي گيرد .
اين منظومه كه دارايبيش از شش هزار بيت است داراي بسياري قطعات است كه بي هيچ شبهه از آثار جاويدان زبان پارسي است و همان ها ست كه موجب شده است گروهي انبوه از شاعران به تقليد از آن روي آورند، گو اينكه هيچ يك از آنان، جز يكي دو تن ، حتي به حريم نظامي نيز نزديك نشده اند و كار آن يكي دو تن نيز در برابر شهرت و عظمت اثر نظامي رنگ باخته است.
اصل داستان شرح عشقي است كه ميان خسرو پرويز پادشاه ساساني و شيرين شاهزاده خانم ارمني پديد آمد و به زناشويي آن دو منتهي شد .
اين منظومه كه دارايبيش از شش هزار بيت است داراي بسياري قطعات است كه بي هيچ شبهه از آثار جاويدان زبان پارسي است و همان ها ست كه موجب شده است گروهي انبوه از شاعران به تقليد از آن روي آورند، گو اينكه هيچ يك از آنان، جز يكي دو تن ، حتي به حريم نظامي نيز نزديك نشده اند و كار آن يكي دو تن نيز در برابر شهرت و عظمت اثر نظامي رنگ باخته است.
اصل داستان شرح عشقي است كه ميان خسرو پرويز پادشاه ساساني و شيرين شاهزاده خانم ارمني پديد آمد و به زناشويي آن دو منتهي شد .
قصة خسرو و شيرين و عشق ميان آن دو داستاني تازه نيست و فردوسي نيز در شاهنامه جان كلام و اصول آن قصه را ياد كرده است .
البته داستان در شاهنامه ، با آنچه نظامي روايت كرده است بعضي تفاوت ها دارد از اين قبيل كه در شاهنامه ، شيرين ، مريم دختر قيصر را زهر مي دهد و موجب مرگ او مي شود اما در خسرو و شيرين ، مريم به مرگ طبيعي مي مي ميرد .
نيز بنا به روايت شاهنامه ، شيرين در واپسين روز زندگي به دخمة خسرو پرويز مي رود و در آنجا زهر هلاهلي كه با خود داشته است ميخورد و مي ميرد ، در صورتي كه بنا به روايت نظامي وي در دخمة خسرو با دشنه همان جايي را كه خسرو زخم خورده بود ، مي درد و رُخ بَر رُخِ او مي گذارد و جان تسليم مي كند .
البته داستان در شاهنامه ، با آنچه نظامي روايت كرده است بعضي تفاوت ها دارد از اين قبيل كه در شاهنامه ، شيرين ، مريم دختر قيصر را زهر مي دهد و موجب مرگ او مي شود اما در خسرو و شيرين ، مريم به مرگ طبيعي مي مي ميرد .
نيز بنا به روايت شاهنامه ، شيرين در واپسين روز زندگي به دخمة خسرو پرويز مي رود و در آنجا زهر هلاهلي كه با خود داشته است ميخورد و مي ميرد ، در صورتي كه بنا به روايت نظامي وي در دخمة خسرو با دشنه همان جايي را كه خسرو زخم خورده بود ، مي درد و رُخ بَر رُخِ او مي گذارد و جان تسليم مي كند .
اما تفاوت اساسي آن است كه فردوسي در شاهنامه به صراحت ميگويد كه ايرانيان ، موبدان و سران سپاه و درباريان از اين كه خسرو ، شيرين را به زني خواسته و او را به شبستان خود فرستاده است ناراضي بودند و روزي چند به درگاه خسرو نيامدند تا سر انجام خسرو ايشان را بخواست و علت حاضر نشدن در سرِ خدمت را از ايشان بخواست ايشان پس از اندكي درنگ سر انجام روي به موبد كردند و از او خواستند كه علت نارضائي ايشان را بگويد .
چو موبَد چنان ديد بَر پاي خاست
به خسرو چنين گفت كاي داد و راست
به روزِ جواني شدي شهريار
بسي نيك و بد ديدي از روزگار . . .
كنون تُخمة ( = نسل ) مهتر آلوده شد
بزرگي از اين تُخمه پالوده شد ( = رفت )
پدر پاك و مادر بُوّد بي هنر
چنان دان كه پاكي نيابَد به بَر . . .
به ايران مگر زن نبودي جز اين
كه خسرو بدو خواندي آفرين
نبودي چو شيرين به مشكوي ( = اتاق ) او
به هرجاي روشن بدي روي او
خسرو پاسخ را به روز ديگر مي گذارد و فردا تشتي زرين ، آلوده به خون و پليدي به موبد و درباريان مي نمايد و مي پرسد اين تشت چگونه است ؟
همه مي گويند زشت و پليد است .
پس خسرو دستور ميدهد نخست آن را با آب و خاك بشويند ، و چون كاملا پاك شد آن را از مِي مشك بوي پُر كنند و مشك و گلاب در مي بريزند.
پس خسرو دستور ميدهد نخست آن را با آب و خاك بشويند ، و چون كاملا پاك شد آن را از مِي مشك بوي پُر كنند و مشك و گلاب در مي بريزند.
آنگاه به موبد مي گويد كه اين تشت نخست آن بود و اكنون ديگرگون شد اين است عين گفتة استاد طوس :
چنين گفت خسرو كه شيرين به شهر
چنان بُد كه آن بي منش تَشتِ زَهر
كنون تَشت مي شد به مشكوي ما
بَر اين گونه پُر بُو شد از بُوي ما
زِ مَن گشت بَدنام شيرين نخست
زِ پُرمايگان نامداري نجست . . .
مهتران به خسرو آفرين خواندند و رأي او را پسنديدند .
البته فردوسي پيش از اين گفته است :
البته فردوسي پيش از اين گفته است :
ورا ( = خسرو را ) در جهان دوست شيرين بُدي
بَر او بَر ، چو روشن جهان بين بُدي
پسندش نبودي جز او در جهان
زِ خوبان و از دختران مَهان
زِ شيرين جدا بود يك روزگار
بدانگه كه بُد در جهان شهريار
به گِرِد جهان در ، بي آرام بود
كه كارش همه رزم بهرام بود . . .
بَر او بَر ، چو روشن جهان بين بُدي
پسندش نبودي جز او در جهان
زِ خوبان و از دختران مَهان
زِ شيرين جدا بود يك روزگار
بدانگه كه بُد در جهان شهريار
به گِرِد جهان در ، بي آرام بود
كه كارش همه رزم بهرام بود . . .
از آن پس روزي در شكارگاه به شيرين باز مي خورد و بار ديگر آتش مهر وي از زير خاكستر گذشت ساليان ، زبانه مي كشد و شيرين را به شبستان خاص خود مي فرستد .
*
خسرو پرويز از پادشاهان دوران انحطاط ساسانيان است .
هم در شاهنامه ، هم در خسرو و شيرين نظامي و هم در شاهنامة ثعالبي داستان هاي فراوان از حشمت و نعمت و تجمل هاي او نقل شده است.
براي نمونه شرح تخت وي را كه " تخت طاقديس " خوانده مي شد و تاجي را كه بر سر اين تخت آويخته بود از شاهنامة ثعالبي نقل مي كنيم :
"تخت طاقديس . . . مركب از عاج و ساج بوده ، صفحات و نردة آن را از طلا و نقره ساخته بودند . طولش 180 ذراع ( = از نوك انگشتان تا آرنج ، قريب 50 سانتيمتر) و عرضش 130 ذراع و ارتفاع آن 15 ذراع بوده و پله هايي از چوب سياه آبنوس داشته كه قاب طلايي بر آن گرفته بودند .
اين تخت را طاقي از طلا و لاجورد بوده كه صورتهاي فلكي و كواكب و بروج و اقليم هاي هفت گانه و صورت شاهان و حالت هاي مختلف ايشان اعم از مجالس بزم و رزم و شكارگاه و غيره بر آن منقوش بوده و آلتي در آن قرار داشته كه ساعت هاي مختلف روز را معين مي كرده . خود تخت چهار قطعه فرش زربفت مزين به مرواريد و ياقوت داشته است كه هريك معرف يكي از فصل هاي چهارگانه بوده است . . . ديگر از بدايع ، تاج بزرگي است كه شصت من طلاي خالص داشته و مرواريدهايي به درشتي تخم گنجشك و ياقوت هاي اناري رنگ كه شب را به روز بدل مي كرد بر آن نشانده بودند .
زنجيرطلايي به طول هفتاد ذراع ازسقف آويخته بود كه تاج را بدان بسته بودند تا بدون زحمت و فشاربا سر شاه تماس داشته باشد ."
نيز : " در ميان اين بدايع طلاي نرم و دست افشاري بود كه از معدن تبت براي پرويز استخراج شده بود و عبارت از توده اي طلا به وزن دويست مثقال ( = يك كيلو گرم ) و به نرمي موم بود چون در دست ميفشردند از لاي انگشت ها در آمده شكل دست در آن مي ماند و از آن صورت ها مي ساختند و بعد به شكل اصلي بر مي گرداندند . . . "
براي نمونه شرح تخت وي را كه " تخت طاقديس " خوانده مي شد و تاجي را كه بر سر اين تخت آويخته بود از شاهنامة ثعالبي نقل مي كنيم :
"تخت طاقديس . . . مركب از عاج و ساج بوده ، صفحات و نردة آن را از طلا و نقره ساخته بودند . طولش 180 ذراع ( = از نوك انگشتان تا آرنج ، قريب 50 سانتيمتر) و عرضش 130 ذراع و ارتفاع آن 15 ذراع بوده و پله هايي از چوب سياه آبنوس داشته كه قاب طلايي بر آن گرفته بودند .
اين تخت را طاقي از طلا و لاجورد بوده كه صورتهاي فلكي و كواكب و بروج و اقليم هاي هفت گانه و صورت شاهان و حالت هاي مختلف ايشان اعم از مجالس بزم و رزم و شكارگاه و غيره بر آن منقوش بوده و آلتي در آن قرار داشته كه ساعت هاي مختلف روز را معين مي كرده . خود تخت چهار قطعه فرش زربفت مزين به مرواريد و ياقوت داشته است كه هريك معرف يكي از فصل هاي چهارگانه بوده است . . . ديگر از بدايع ، تاج بزرگي است كه شصت من طلاي خالص داشته و مرواريدهايي به درشتي تخم گنجشك و ياقوت هاي اناري رنگ كه شب را به روز بدل مي كرد بر آن نشانده بودند .
زنجيرطلايي به طول هفتاد ذراع ازسقف آويخته بود كه تاج را بدان بسته بودند تا بدون زحمت و فشاربا سر شاه تماس داشته باشد ."
نيز : " در ميان اين بدايع طلاي نرم و دست افشاري بود كه از معدن تبت براي پرويز استخراج شده بود و عبارت از توده اي طلا به وزن دويست مثقال ( = يك كيلو گرم ) و به نرمي موم بود چون در دست ميفشردند از لاي انگشت ها در آمده شكل دست در آن مي ماند و از آن صورت ها مي ساختند و بعد به شكل اصلي بر مي گرداندند . . . "
در اغلب ديوان هاي شاعران بزرگ ايران ، سعدي ، حافظ ، خاقاني و ديگران به حشمت پرويز اشاره شده است .
فردوسي در داستان خسرو و شيرين گويد وقتي خسرو به شكار مي رفت ، سيصد سوار با اسب هايي كه ساخت زرين داشتند و هزار و صد و شصت پيادة زوبين به دست او را همراهي مي كردند .
فردوسي در داستان خسرو و شيرين گويد وقتي خسرو به شكار مي رفت ، سيصد سوار با اسب هايي كه ساخت زرين داشتند و هزار و صد و شصت پيادة زوبين به دست او را همراهي مي كردند .
نيز پانصد باز دار با مرغان شكاري فراوان و صد قلاده سك تازي كه در دويدن آهو را مي گرفت مي اوردند .
از پي آنان دو هزار رامشگر با وسايل خود با افسرهاي زرين هر يك بر شتري سوار بودند .
نيز پانصد شتر خيمه و آخور چارپايان را ميكشيد .
سيصد شاهزادة جوان نيز با ياره ( = دست بند ) و طوق و كمر زرين و گوهر نشان در ركاب شاه بودند و نيز :
دو صد بَرده تا مجمر ( = آتش دان ) افروختند
بَر او عود و عنبر همي سوختند
دو صد مرد بُرناي فرمان بران
ابا هر يكي نرگس و زعفران
همه پيش بردند تا باد ، بوي
چو آيد ، زِ هر سو رساند بدوي
همه پيش آن كس كه بابوي خوش ،
همي رفت با مَشك صد آب كش
كه تا ناورد ناگهان گرد ، باد
نشاند بر آن شاه فرخ نژاد
صد سقا پيش پيش بيابان را آب پاشي مي كردند كه باد گردي بر سر خسرو ننشاند .
آن گاه سيصد جوان نرگس و زعفران به دست مي آمدند تا اگر باد وزيد بوي خوش به مشام شاه برساند .
نيز دويست برده به همين منظور آتشدان ها به دست داشتند و عود و عنبر در آن مي سوختند تا باد بوي خوش آن را به شاه برساند .
نظامي نيز در خسرو و شيرين همين صحنه را تصوير كرده است .
به روايت فردوسي ، با اين تجمل و حشمتي كه خرج آن به مردم ايران تحميل مي شد ، پرويز در پايان عمر بيدادگري نيز پيشه كرد و روش او موجب شد كه گروهي سر به شورش بردارند و شيرويه ، پسري را كه پرويز از مريم دخت قيصر داشت به پادشاهي بنشانند .
نظامي نيز در خسرو و شيرين همين صحنه را تصوير كرده است .
به روايت فردوسي ، با اين تجمل و حشمتي كه خرج آن به مردم ايران تحميل مي شد ، پرويز در پايان عمر بيدادگري نيز پيشه كرد و روش او موجب شد كه گروهي سر به شورش بردارند و شيرويه ، پسري را كه پرويز از مريم دخت قيصر داشت به پادشاهي بنشانند .
*
چنان كه ديديم ، داستان خسرو وشيرين از قديم باز وجود داشته و حتي جاحظ نويسندة بزرگ عرب زبان قرن هاي دوم و سوم هجري بدان اشاره كرده است .
نظامي مي گويد كه فردوسي چون اين داستان را در شصت سالگي سروده ، حديث عشق را از آن حذف كرده است :
نظامي مي گويد كه فردوسي چون اين داستان را در شصت سالگي سروده ، حديث عشق را از آن حذف كرده است :
حديث خسرو و شيرين نهان نيست
كه زو شيرين تر الحق داستان نيست
اگر چه داستاني دل پسند است
عروسش در وقابت ( = نگاهداري ) شهر بند است ( 1 )
بياضش در گزارش نيست معروف
كه در بردع سوادش بود موقوف
زِ تاريخ كهن سالان آن بوم
مرا اين گنج نامه گشت معلوم . . .
نيارد در قبولش عقل سستي
كه پيش عاقلان دارد درستي
نه پنهان ، بر در ستيش آشكار است
اثرهايي كز ايشان يادگار است
اساس بيستون ( 2 ) و شكل شبديز
هميدون در مداين كاخ پرويز . . .
حكيمي كاين حكايت شرح كرده است
حديث عشق از ايشان طرح كرده است
كه در شصت اوفتادش زندگاني
خدنگ افتادش از شست جواني
به عشقي در ، كه شصت آمد پسندش
سخن گفتن نيامد سودمندش
آنگاه گفته است آنچه را كه فردوسي گفته است من باز نمي گويم ، زيرا گفته را باز گفتن فرخنده نيست .
داستان خسرو و شيرين نظامي از مرگ خسرو انوشيروان و پادشاهي هرمز پدر خسرو پرويز و زاده شدن او آغاز مي شود و هنوز بسيار جوان بود كه يكي از نديمان او شاپور نام كه نقاشي چيره دست بود ، زيبايي شيرين ، برادرزادة بانوي فرمانرواي ارمنستان را در مجلس خسرو ميستايد.
اين وصف شيرين ، از شاهكارهاي بزرگ نظامي است :
داستان خسرو و شيرين نظامي از مرگ خسرو انوشيروان و پادشاهي هرمز پدر خسرو پرويز و زاده شدن او آغاز مي شود و هنوز بسيار جوان بود كه يكي از نديمان او شاپور نام كه نقاشي چيره دست بود ، زيبايي شيرين ، برادرزادة بانوي فرمانرواي ارمنستان را در مجلس خسرو ميستايد.
اين وصف شيرين ، از شاهكارهاي بزرگ نظامي است :
پَري دُختي پَري بگذار ماهي
بزير مقنعه صاحَب كُلاهي
شب افروزي چو مهتابِ جواني
سيه چشمي چو آبِ زندگاني
كشيده قامتي چون نخلِ سيمين
دو زنگي بَر سَرِ نخلش رُطب چين
زِ پس كاورد ياد آن نوش لب را
دهان پُر آب شكر شُد رُطب را
به مرواريد دندان هاي چون نور
صدف را آب دندان داده از دور
دو شكر چون عقيق آب داده
دو گيسو چون كمند تاب داده
خم گيسوش تاب از دل كشيده
به گيسو سبزه را بَر گل كشيده
شده گرم از نسيم مشك بيزش
دماغ نرگس بيمار خيزش
فسونگر كرده بَرخُور چشم خود را
زبان بسته به افسون چشم بَد را
به سحري كآتش دلها كند تيز
لبش را صد نمك هريك شكر ريز
نمك دارد لبش در خنده پيوست
نمك شيرين نباشد وان او هست
تو گويي بينيش تيغي است از سيم
كه كرد آن تيغ سيبي را به دو نيم
زِ ماهَش صد قَصَب را رخنه يابي
چو ماهش رخنه اي در رُخ نيابي
به شمعش بَر بسي پروانه بيني
زِ نارَش سوي كس پَروا نبيني
مُوَكل كرده بَر هَر غَمزِه غَنجي
زَنَخ چون سيب و غَبغَب چون تُرَنجي
رُخَش تقويم اَنجُم را زده راه
فشانده دست بَر خورشيد و بَر ماه
دو پستان چون دو سيمين نار نو خيز
بَر آن پستان گل بستان دِرَم ريز
نهاده گردن آهو گردنش را
به آب چشم شسته دامنش را
گر اندازه زِ چشم خويش گيرد
بَر آهوئي صد آهو بيش گيرد
به چشم آهوان آن چشمة نوش
دهد شير افكنان را خواب خرگوش
زِ لعلش بوسه را پاسخ نخيزد
كه لعل ار واگشايد دُر بريزد
زِرَشكِ نرگسِ مستش خروشان
ببازار اِرَم ريحان فروشان
هزار آغوش را پُر كرده از خار
يك آغوش از گلش ناچيده دَيّار
شبي صد كس فزون بيند به خوابش
نبيند كس شبي چون آفتابش
به عيد آراي ابروي هلالي
نديدش كس كه جان نسپرد حالي
به غيرت مانده مجنون در خيالش
به قايم ريخت ( 3 ) ليلي با جمالش
بفرماني كه خواهد خلق را كشت
به دستش ده قلم يعني ده انگشت
حديثي و هزار آشوب دلبند
لبي و صد هزاران بوسه چون قند
سَرِ زُلفي زِناز و دلبري پُر
لب و دنداني از ياقوت و از دُر
هنر فتنه شده بَر جانِ پاكش
نوشته عَبدُ هُ عنبر به خاكش
رُخَش نسرين و زلفش بوي نسرين
لبش شيرين و نامش نيز شيرين
با اين توصيف است كه نهال مهر در دل خسرو جوانه مي زند و مشتاقِ ديدار شيرين مي شود .
از سوي ديگر شاپور سه بار تصويري از خسرو مي سازد و در گذرگاه شيرين بر درختي مي آويزد .
شيرين نيز بدين ترتيب به خسرو مهر مي آورد .
سپس شاپور خود را به شيرين مي نمايد و مي گويد صاحب تصوير گيست ، شيرين به هواي خسرو از خاندان خود آواره ميشود و روي به سوي خسرو مي آورد ، عمه اش بدو گفته است كه به هيچ روي ، جز به زناشويي به خسرو تسليم نشود .
شيرين بر پشت شبديز ، اسب معروفي كه بعد به خسرو هديه شد، ميآمد .
اما در همان روزها خسرو از پدر خود هرمز ( پسر انوشيروان ) گريخته به ارمنستان رفت .
علت اين كار آن بود كه بهرام چوبين ، سردار شورشي هرمز مقداري زر و سيم به نام خسرو سكه زده و پخش كرده بود تا ميان پدر و پسر را برهم زند .
عاشق و معشوق فراري ، در ميان راه به يكديگر باز مي خورند بي آنكه همدگر را بشناسند .
در همين جاست كه نظامي صحنة فوق العاده زيباي شستشوي شيرين درآب چشمه سار ونظاره كردن خسرو از نهان گاهي بدو را ميسازد .
خسرو از راه به روم مي رود و در آن جا به حكم سرنوشت و مصالح سياسي ، دختر قيصر ، مريم را به زني مي گيرد .
شيرين نيز به مقر اصلي خسرو مي رسد ، كنيزان و ماهرويان حرم خانة خسرو او را فرود مي آورند و چون بر زيبايي وي رشك مي برند، او را به جايي گرم و دلگير كه امروز به نام " قصر شيرين " معروف است مي فرستند و شيرين در آن جا در فراق خسرو در آن ناحية دوزخ مانند شب را به روز و روز را به شب مي رساند .
باز صحنه اي جاويدان از خسرو و شيرين ، توصيف شب هاي دراز تنهايي شيرين است :
شبي دَم سَرد چون دل هاي بي سُوز
بَرات آورده از شب هاي بي روز
كشيده در عقابين( 4 ) سياهي
بَرو منقار مرغ صبح گاهي
دُهُل زن را زَدِه بَر دَست ها مار
كواكب را شده در پاي ها خار . . .
گرفته آسمان شب را در آغوش
شدِه خورشيد را مشرق فراموش . . .
چراغِ بيوه زن را نور مرده
خروسِ بيوه زن را غُول بُردِه
شنيدم گَر به شب ديوي زَنَد راه
خروسِ خانه بَردارد علي الله
چه شب بود آن ؟ كه با صد ديو چون قير
خروسي را نبود آواز تكبير
دِلِ شيرين در آن شب خيره ماندِه
چِراغَش چون دِلِ شب تيرِه ماندِه . . .
متأسفانه رعايت اختصار بيش از اين اجازة نقل اين صحنه هاي بي مانند را نمي دهد .
در داستان خسرو و شيرين ، دو داستان فرعي وجود دارد :
يكي داستان فرهاد كوه كن و مهر آوردن وي بر شيرين و سر انجام تباه شدن او به تدبير خسرو .
در حقيقت اگر در اين منظومه داستاني عاشقانه وجود داشته باشد همين داستان شيرين و فرهاد است و به همين جهت وحشي بافقي ، براي تقليد از كتاب نظامي ، منظومه اي به نام " فرهاد و شيرين " سروده است .
داستان فرعي دوم ، داستان شكر اصفهاني است .
داستان فرعي دوم ، داستان شكر اصفهاني است .
بهتر است از اين داستان كمتر سخن گفته شود .
خلاصة آن اين است كه خسرو براي عيش و عشرت سراغ زني بدكاره را در اصفهان گرفت و به سوي او رفت و پس از چند شب (هر سالي يك دو شب) در خانة او و عشرت كردن دريافت ، يعني از زبان شكر اصفهاني شنيد كه وي عاشقان و طالبان خود را فريب مي داده و نخست آنان را به سختي مست مي كرده و سپس يكي از كنيزان خود را به جاي خود به آغوش وي مي فرستاده و با خسرو پرويز شاه ايران نيز همين كار را كرده و تاكنون در آغوش هيچ مردي نخفته است .
اما خسرو به جاي خشم آوردن بدو و كيفر دادنش ، چون مي شنود كه شكر دختري مرد ناديده است ، بي درنگ از او خواستگاري مي كند و او را به زني مي گيرد !
پس از آن در خسرو و شيرين هيچ نام و نشاني از شكر نيست .
معلوم نيست كه اين داستان نيز در ضمن داستان هاي مربوط به شادخواري ها و هرزه گردي ها و عشرت كردن هاي پرويز آمده بود ، يا نظامي خود آن را ساخته است .
در هر صورت اگر داستان پيش از نظامي وجود ميداشته ، بهتر بوده است كه شاعر آن را حذف كند.
اما ظاهرأ نظامي در سرودن داستان خويش به ويس و رامين نظر داشته و چون در آن منظومه داستاني مشابه ، داستان برخوردن رامين در كوراب با گُل و به زني گرفتن او آمده ( و آن داستان به روشي كاملا منطقي و معقول در درون قصة ويس و رامين گنجانيده شده است ) نظامي نيز داستان شكر را در خسرو و شيرين آورده و به نظر بنده از ظرافت و زيبايي داستان و نيز ارزش اخلاقي آن كاسته است .
از همين قبيل است گفتگوي طولاني و مكرر خسرو با شيرين و شيرين با خسرو كه عينأ از ويس و رامين تقليد شده است .
آن گفتگوي دراز در ويس و رامين كاملا معقول و طبيعي است و چون صحنه در منطقه اي سردسير ( قوچان ) ميگذرد بسيار طبيعي است كه رامين در ميان برف بر در قصر ويس و شاه موبد بايستد .
اما نظامي خود گفته است كه قصر شيرين " جايي گرم و دل گير " بوده كه طفل را در هفته اي پير مي كرده ، و خود در شعر خويش آن جا را "دوزخ " خوانده و در واقع نيز قصر ناحيه اي بسيار گرم است و مردم آن نقطه كمتر اتفاق مي افتد كه در عمر خويش برف ببينند . اما صحنه آرايي نظامي به تقليد از ويس و رامين چنان است كه خسرو بيرون در قصر شيرين (قصري كه در حقيقت متعلق به خود اوست واو شاهنشاه است در صورتي كه رامين برادرشاه و معشوقه اش زن رسمي شاه است) در ميان برف ايستاده و شيرين هم به بام برآمده با يكديگر با همان طول و تفصيلي كه در ويس و رامين هست سخن ميگويند.
با اين حال اين مكالمه ها ، درست مانند گفتگوي فرهاد با خسرو پرويز ، همه از زيباترين بخش هاي خسرو وشيرين و از شاهكارهاي بزرگ زبان فارسي است .
اين گفتار بدان اميد نوشته شده است كه خوانندگان را برانگيزد تا خود بدين كتاب بي مانند روي آورند و آن را از آغاز تا پايان مطالعه كنند .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ خلاصة معني چهار بيت اول اين است كه داستان خسرو و شيرين بر كسي پوشيده نيست ، وگرچه داستاني دل پذير است ، اما نسخة آن نزد كسي نگاه داري ميشد كه آن را از ديگران نهان مي داشت و درنتيجه بياض آن ( نسخة آن ) معروف نبود ، زيرا درشهر بردع( شهري در قفقاز ) نسخة آن مانده بود و من اين قصه را از كهن سالان آن شهر شنيدم و آنان جزئيات داستان را براي من معلوم كردند .
2 ـ بيستون حتمأ بايد سرهم نوشته شود ، زيرا كلمه اصلا با " ستون " ارتباطي ندارد و در اصل " بهستان " ، بغستان بوده است . جزو اول آن ( بغ ) به معني خدا و جزو دوم " ستان " پساوند مكان و كلمه بر روي هم به معني جايگاه خدا است .
2 ـ به قايم ريختن اصطلاح شطرنج و به معني رفتن شاه در موقع مغلوب شدن به خانة مخصوص تحصن خويش و كنايه از مغلوب شدن و عاجز آمدن است .
2 ـ عقابين : دو چوب كه مجرم را بدان بسته چوب مي ردند : ظاهرأ سر آن دو چوب به شكل عقاب بوده است و " در عقابين كشيدن " مقصصر را به چوب عقابين بستن است .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ خلاصة معني چهار بيت اول اين است كه داستان خسرو و شيرين بر كسي پوشيده نيست ، وگرچه داستاني دل پذير است ، اما نسخة آن نزد كسي نگاه داري ميشد كه آن را از ديگران نهان مي داشت و درنتيجه بياض آن ( نسخة آن ) معروف نبود ، زيرا درشهر بردع( شهري در قفقاز ) نسخة آن مانده بود و من اين قصه را از كهن سالان آن شهر شنيدم و آنان جزئيات داستان را براي من معلوم كردند .
2 ـ بيستون حتمأ بايد سرهم نوشته شود ، زيرا كلمه اصلا با " ستون " ارتباطي ندارد و در اصل " بهستان " ، بغستان بوده است . جزو اول آن ( بغ ) به معني خدا و جزو دوم " ستان " پساوند مكان و كلمه بر روي هم به معني جايگاه خدا است .
2 ـ به قايم ريختن اصطلاح شطرنج و به معني رفتن شاه در موقع مغلوب شدن به خانة مخصوص تحصن خويش و كنايه از مغلوب شدن و عاجز آمدن است .
2 ـ عقابين : دو چوب كه مجرم را بدان بسته چوب مي ردند : ظاهرأ سر آن دو چوب به شكل عقاب بوده است و " در عقابين كشيدن " مقصصر را به چوب عقابين بستن است .
***
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر