۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه

دکتر محمدجعفر محجوب - سعدي و بتخانه سومنات

سعدي و بت خانهء سومنات
نوشته : دکتر محمدجعفر محجوب
به کوشش: مهندس منوچهر کارگر

سعدي


سعدي و بت خانة سومنات

در ميان فتوحات و كشورگشايي هاي سلطان محمود ، هيچ يك از فتح بُتكدة معروف سومنات با نام تر و شناخته ترنيست و حال آنكه وي تا سال 416 ه . ق./1025 ميلادي ، كه بيست و هشتمين سال پادشاهي وي بود شانزده بار به نواحي مختلف هندوستان لشكر كشيده ، شهرها و قلعه هاي بسيار از آن سرزمين غارت و ويران كرده و زر و سيم و غنائم و پيلان و بردگان بسيار به دست آورده بود.
درسال 416 / 1025 هجومي گسترده تر و پُر دامنه تر به هند بُرد .
وي از جنوب ، سراسر جلگة حاصل خيز پنجاب را تا جنوب ولايت مولتان و سرچشمه هاي شعب پنجگانة رود سند را تا جنوب ولايت كشمير در تصرف داشت و در سفر قنّوج از رود گنگ نيز گذشت و آن شهر را با بسياري از قلعه هاي اطراف ( كه امروز در ولايات متحد " اگره و اود " واقع است ) تاراج كرد .
همه مورخان اسلامي مينويسند كه مقصود سلطان محمود از لشكر كشي به هند ، برانداختن كفر و بت پرستي از آن سر زمين و انتشار دين اسلام بوده است .
جمعي نيز نوشته اند كه سلطان نذر كرده بود هر ساله لشكر به هندوستان بكشد و بت خانه هاي آن سر زمين را ويران كند .
البته محمود سني حنفي متعصبي بود و در برانداختن كفر ميكوشيد و به خلافت عباسيان ايمان كامل داشت و مخالفان خليفة عباسي را دشمن اسلام مي شمرد و اين امر را از مطالعة جزئيات احوال وي و رفتاري كه با كافران و حتي پيروان ساير فرقه هاي اسلام مانند قرامطه و اسماعيليه و شيعيان دوازده امامي كرده است نيك توان دريافت .
وي برخلاف آداب و رسوم درباري و سلطنتي قديم ايران تا هرتي رسول خليفة فاطمي مصر را بكشت و چون به سال 420 / 1209 ميلادي بر ري دست يافت گروهي از بزرگان و مردم آن شهر را به تهمت قرمطي بودن برداركرد و خروارها كتاب هاي دانشمندان ري را دردانش هاي گوناگون در زير دار ايشان آتش زد و به فرمان او جماعتي را در پوست گاو دوختند و از ري به غزنين بردند .
با تمام اين احوال ، اين يك جنبه از خلق و خوي محمود ، و يك علت دست يازيدن وي به كشورگشايي است .
ترديد نيست كه دين داري و تعصب مذهبي يگانه محرك لشكر كشي هاي او ـ خاصه به هندوستان ـ نبوده است .
آزمندي بسيار و ميل مفرط به زراندوزي و بالا بردن نصاب زر و سيم و گرد آوريِ مال و دل بستگيِ فراوان او به خزانه ساختن سيم و زر نيز از محرك هاي بزرگ وي بوده ، و با آن كه بر اثر استاديِ محمود در فنّ تبليغ ، و گرد آوردن شاعران تواناي ستايشگر در دربار خويش ، و روان كردن فتح نامه ها به اطراف بلاد و بر انگشت پيچيدن هر تعرّض كوچكي كه منجر به پيشرفت مسلمانان مي شد براي او آبرو و حيثيّت فراوان به بار آورد ، و او را سلطان غازي لقب دادند و در فتح سومنات يك هفته شهر بغداد را آذين بستند و چراغاني كردند و محمود نخستين كسي بود كه در دورانِ بعداز اسلام لقب سلطان يافت ، باز از خلال سطور تاريخ هايي كه آكنده از ستايش هاي بي پايان اوست گوشه هايي از اين آزمندي به چشم ميخورد( 1 )
مهم ترين دليل اين كه خزائن و نقودِ بتكده هاي هندوستان ، بيش از بتان آن سر زمين طرف علاقة محمود بوده ، آن است كه پس از فتح سومنات و تصرّف اموال آن بت خانه ، چون شنيد كه گروهي از پادشاهانِ (رايان ، جمع راي به معني پادشاه ) هند با لشكر بسيار بر سر راهش نشسته اند ، قلع و قمع و بر اندازي دشمنان اسلام را كه هميشه بهانة بزرگ لشكر كشي هاي او به هندوستان بود از ياد برد و براي حفظ غنيمت هائي كه به دست كرده بود ، زدن به دريا و بازگشتن از بي راهه را بر رويارويي با دشمن كه ممكن بود نتايج مادّيِ لشكر كشي او را تلف كند ترجيح داد و خود را براي رسيدن به دريا به صحراي بي آب و گياه موسوم به " تهر " افكند و بسياري از لشكريان و همراهانش در اين صحرا از تشنگي و گرسنگي تلف شدند ، اما غنيمت ها سالم به مقصد رسيد ! ( 2 )
شايد بيتي چند كه در ضمن نامة رستم فرخ زاد اسپهبد ايران در جنگ با اعراب به برادرش آمده است كنايه اي بليغ تر از تصريح به همين حوادث و همين خُلق و خويِ محمود باشد .

شود بندة بي هنر شهريار
نژاد و بزرگي نيايد به كار
از ايران و از ترك و از تازيان
نژادي پديد آيد اندر ميان

نه دهقان نه ترك و نه تازي بود
سخن ها به كردار بازي بود
همه گنج ها زير دامن نهند
بكوشند و كوشش به دشمن دهند
زيان كسان از پي سود خويش
بجويند و دين اندر آرند پيش

آنچه در اين زمينه از همه روشن كننده تر است مطالعة احوال اوست در واپسين ساعات زندگي ـ گويند چون بيماري وي شدّت يافت و دانست كه آخرين روزهاي عمرش فرا رسيده است ، بفرمود تا جواهر و نفائسِ سلطنتي و غنائم هندوستان و آنچه را كه در دورانِ پادشاهي اندوخته بود، پيش چشمش گرد آوردند .
وي زماني دراز در آن ها نگريست و اشك حسرت فرو باريد و از آن ها به هيچ كس چيزي نداد و جمله را به خزانه باز پس فرستاد .

*
در سبب لشكر كشي او به سومنات مورخان اسلام نوشته اند :
پس از آن كه سلطان مكرر بر هندوستان حمله برد و بسياري از بت خانه هاي آن سر زمين را ويران ساخت مردم هند گفتند:
چون سومنات از بتاني كه محمود شكسته است ناخرسند بود ايشان را حمايت نكرد ورنه هيچ كس را ياراي آن نبود كه بدان بتان بي احترامي كند و محمود و لشكريانش در لحظه اي نابود مي شدند .
سلطان محمود چون اين سخنان ياوه بشنيد بر آن شد كه لشكر به سومنات ببرد و آن بت خانه را نيز ويران كند .
اين گفتة مورخان اسلامي است .
اما طبيعي است كه وقتي سلطان رنج چنين سفر پُر خطري را بر خود هموار كند ، از اموال و ذخيره ها و بتان سيمين و زرين آن معبد نيز بهره ور خواهد شد !
شرح جزئيات ماجراهاي اين سفر از گفتگوي ما بيرون است .
محمود در دهم شعبان سال 416 / ششم اكتبر سال 1025 ميلادي از غزنين حركت كرد و پس از تسخير آخرين قلعة سرِ راه ، موسوم به ديولواره در روز پنج شنبه 14 ذيقعدة سال 416 / 7 ژانويه 1026 ميلادي به سومنات رسيد .
در مورد بت سومنات ، از دوران هاي بسيار قديم افسانه هاي باور نكردني بر سر زبان ها بوده و شگفت كه شاعري مانند فرخي كه خود در ركاب محمود به سومنات رفته و بت را ديده است ، باز دربارة اصل و منشاء آن همان افسانه هاي باطل و قديمي را تكرار مي كند . ( 3 )
خلاصه آن افسانه ها كه در آثار بسياري از مورخان اسلامي راه يافته اين است كه بت سومنات همان " منات " بت قبيله هاي " اَوس" و "خَزرَج " است كه با بت هاي ديگر مانند لات ، بتِ بني ثَقيف و عُزّي ( بر وزن ملا) بتِ قريش و بتان ديگر در كعبه بود .
چون رسول اكرم بتان كعبه را شكست ، كافران منات را از ميان در ربودند و از راه دريا به شبه جزيرة گجرات كه مسكن كافران بود بردند .
سپس براي او بت خانه ساختند و آن سنگ را به گوهرهاي رنگين بياراستند و در جهان خبر افكندند كه او خود از دريا برآمده است و نام او را سومنات نهادند كه نام اصلي نيز در آن مندرج بود .
علاوه بر آن چون به احتمال قوي منات صورت انساني داشته ، مورخان اسلام گمان برده اند كه سومنات نيز به صورت آدمي بوده است.
هيچ يك از اين سخنان درست نيست و مطلب درست در اين باب همان است كه ابوريحان بيروني در كتاب بسيار گران بهاي خويش "تحقيق ما للهند " آورده است .
وي گويد اين كلمه مركب از دو جزء " سوم " و " نات " است .
سوم به معني ماه و نات به معني صاحب و مخدوم است و كلمه بر روي هم به معني " مخدوم ماه " و در وجه اين نام گذاري چنين آورده است :
" گفته اند كه منازل ماه دختران پرجاپت ( = يكي از مقام هاي روحاني ) اند كه ماه با ايشان زناشويي كرد و پس از اندك مدتي از ميان ايشان به روهيني بيشتر مايل شد و بر مِهرِ خويش بدو بيفزود .
خواهران ديگر از او شكوه پيشِ پدر بردند .
پدر ماه را پند داد كه بر همة دختران به يك ديده نظر كند .
ولي ماه پند او را نشنيد .
پرجاپت ، ماه را نفرين كرد تا بر رويش لك و پيس پديد آمد و از كرده پشيمان شد و از گناهِ خود آمرزش خواست .
پرجاپت بدو گفت از گفتة خويش باز نتوانم گشت اما رسوايي تو را در نيمي از ماه پوشيده خواهم داشت .
ماه پرسيد نشان اين گناه چگونه از من محو تواند شد ؟
گفت : بدين ترتيب كه صورت لنگ كهاديو را بر پاي سازي و ستايش كني .
ماه چنين كرد و لنگ مهاديو همان سنگ سومنات است .
" لنگ يا لنگا در زبان سنسكريت به معني شرم مردان و آلت مردي است .
بيروني در باب علت آن كه لنگ مهاديو مورد پرستش ماه واقع شد ، از شنيده هاي خود در هند چنين گويد كه روزي يكي از " رش " ها (= حكمايي كه گرچه بشر بودند به سبب دانش و رياضت خود بر فرشتگان برتري مي يافتند ) مهاديو را با زن خويش تنها ديد و بدو بد گمان شد و او را نفرين كرد تا آلت مردي از وي جدا گشت .
پس از آن " رش " دريافت كه مهاديو بي گناه بوده است .
از اين روي بدو گفت به جبران ستمي كه بر تو رفت ، صورت عضوي را كه از تو ساقط شده است ستايشگاه آدميان خواهم ساخت تا بدان توسل و تقرب جويند . "
بيروني جزئيات مربوط به طرز ساختن بت سومنات را ياد ميكند و عقايد و خرافات هندوان را در باب آن شرح مي دهد و ابن اثير نيز در تاريخ خويش بت سومنات را به همان صورت كه بيروني گفته است توصيف مي كند و طول آن را پنج ذراع مي نويسد .
خلاصه آنچه در اين مقام مورد بحث ماست و سپس با گفتار شيخ اجل سعدي مقايسه خواهد شد همين است كه بت سومنات را به صورت شرم مردان در حال نعوظ ساخته بودند .
كساني كه دربارة جزئيات عقايد هندوان در اين زمينه خواستار اطلاعي هستند مي توانند به گفتار پُر ارزش استاد روانشاد نصرالله فلسفي در كتاب چند مقالة تاريخي و ادبي ، گفتار فتح سومنات و منابعي كه در حواشي آن آمده است رجوع كنند .
*
پس از هجوم محمود و فتح سومنات ، بار ديگر اين بتكده ساخته و آبادان شد .
ليكن مراد ما از دادن اين اطلاعات دربارة اين بت خانه و بت آن، وارد شدن در داستاني بود كه در باب هشتم بوستان شيخ اجل سعدي (در شكر بر عافيت) آمده است .
با توجه به آنچه در بالا گذشت ، روايت مذكور يك سره افسانه و يا پرداختة جانِ سخن آفرينِ خود سعدي است يا مضمون را از كسي ديگر گرفته و به نظم آورده است .
داستان سعدي در بت خانة سومنات بي شباهت به داستان هاي پليسي نيست و سرشار از حوادث عجيب و غريب است ، اما غريب تر از همه آن است كه شيخ اجل ( و گويا تمام دانشمندان مسلمان ) بدان دليل كه هر دين و آيين ديگري جز اسلام را باطل و ناحق مي شمردند ، به دانستن تعليمات و اصول و حتي اصطلاحات رايج آن ها عنايتي نمي كردند و از اين جاست كه در اين داستان اشتباهات فاحش از اين نوع ، رُخ داده است و اگر مجالي بود در پايان داستان بعضي از آن ها را ياد مي كنيم :
بُتي ديدم از عاج در سومَنات
مُرصّع ، چو در جاهليّت مَنات
چنان صورتش بسته تمثالگر
كه صورت نبندد از آن خوبتر
زِ هر ناحيت كاروانها روان
به ديدار ُ، صورتِ بي روان
طمع كرده رايانِ
( = پادشاهان ) چين و چِگِل
چو سعدي وفا زآن بُتِ سنگدل
زبان آوران رفته از هَر مكان
تضرّع كنان پيشِ آن بي زبان
فرو ماندم از كشفِ آن ماجَرا
كه حبّي جمادي پرستد چرا ؟
مُغي را كه با من سر و كار بود
نكو گوي و هم حجره و يار بود
به نرمي بپرسيدم اي بَرهمن
عجب دارم از كارِ اين بُقعِه مَن
كه مدهوشِ اين ناتوان پيكرند
مقيّد به چاهِ ضلالت دَرَند
نه نيرويِ دستش ، نه رفتارِ پاي
وَرَش بِفكَني بَر نَخيزَد زِ جاي
نبيني كه چشمانش از كهرباست؟
وفا جستن از سنگ چشمان خطاست
بَراين گفتم
( = گفته ام ) آن دوست دشمن گرفت
چو آتش شد از خشم و دَر مَن گرفت
مُغان را خبر كرد و پيرانِ دير
نديدم در آن انجمن رويِ خير
*
فتادند گبرانِ پازَند خوان
چو سَگ دَر مَن از بَهرِ آن استخوان
فرو ماندم از چاره همچون غريق
بُرون از مُدارا نديدم طريق
مِهين بَرهَمن را ستودم بلند
كه اي پيرِ تفسيرِ ِاستاو زند
مَرا نيز با نَقشِ اين بُت خوش است
كه شكلي خوش و قامتي دلكش است
بَديع آيَدَم صورتش دَر نَظَر
وَليكن زِ معني ندارم خَبَر
چه مَعني است دَر صورتِ اين صَنَم؟
كه اول پَرستَندِگانَش مَنَم
عبادت به تقليد گمراهي است
خُنُك رَهروي را كه آگاهي است
بَرهمَن زِ شادي بَرافروخت روي
پسنديد و گفت اي پسنديده گوي
سئوالت صَوابَست و فِعلَت جَميل
بِمَنزِل رَسَد هَركه جويَد دليل
بَسي چون تو گرديدم اَندَر سَفَر
بُتان ديدَم از خويشتن بي خَبَر
جُز اين بُت كه هَرصُبح از اينجا كِه هَست
بَر آرَد بِيَزدانِ دادار دَست
وَگَر خواهي امشب همين جا بباش
كه فردا شود سرِّ اين بَر تو فاش
شب آنجا ببودم بِفرمانِ پير
چو بيژن بِچاهِ بَلا دَر ، اسير
كِه ناگَه دُهُلزن فرو كوفت كوس
بِخواند از فَضايِ بَرهمَن خرُوس
خَطيبِ سيَه پوشِ شَب بي خلاف
بَر آهِخت
(= بَركشيد ) شمشيرِ روز از غَلاف
مُغانِ تبه رايِ ناشُسته روي
بِه دِير آمدند از دَر دَشت و كوي
كس از مَرد دَر شَهر واز زَن نَماند
دَر آن بُتكَدِه جايِ دَرزَن
( = سوزَن ) نَماند
مَن از غُصّه رَنجور و از خواب مَست
كِه ناگاه تِمثال بَرداشت دَست
بِيِكبار از ايشان بَرآمَد خروش
تو گفتي كه دَريا بَرآمَد بِجوش
چو بُتخانه خالي شد از انجمن
بَرهمَن نِگَه كرد خَندان بِمَن
كه دانَم ترا بيش مشكل نَماند
حَقيقَت عَيان گشت و باطِل نَماند
زَماني به سالوس
( = ريا ) گريان شُدَم
كِه مَن زآنچه گفتم پشيمان شُدَم
بِگريه دِلِ كافران كرد ميل
عَجَب نيست سَنگ اَر بِگَردَد بِه سيل
دَويدَند خدَمت كُنان سويِ مَن
بِه عِزّت گرفتند بازويِ مَن
شُدَم عُذرگويان بَرِ شَخصِ عاج
بِكرسّيِ زَر كوفت
( = زَركوبي شده ) بَر تَختِ ساج
بُتَك را يكي بوسه دادم بدست
كه لَعنَت بَر او باد و بَر بُت پَرَست
بِه تَقليد كافَر شُدَم روزِ چَند
بَرَهمَن شُدَم دَر مَقا لاتِ زَند
چو ديدَم كه دَر دِيرگشتم امين
نَگنجيدَم از خُرّمي دَر زَمين
دَرِ دِير مُحكَم بِبَستم شَبي
دَويدَم چَپ و راست چون عَقرَبي
نِگَه كَردَم از زيرِ تَخت وزِبَر
يكي پَردِه ديدَم مُكلّل
( = آراسته ) بِزَر
پسِ پرده مَطراني
( = كشيش ) آذرپرست
مُجاوِر سَرِ ريسماني بِدَست
بِه فُورَم دَر آن حال مَعلوم شُد
چو داود كآهن بَر او مُوم شُد
كه ناچار چون دَركِشَد ريسمان
بَر آرَد صَنَم دَستِ فَرياد خوان
بَرهمَن شُد از رويِ مَن شَرمسار
كه شُنعت
( = رسوايي و عيب ) بود بَخيه بر روي كار
بِتازيد و مَن دَر پِيَش تاختم
نِگونَش بِچاهي دَر اَنداختَم
كه دانستم اَر زِندِه آن بَر هَمَن
بِمانَد ، كند سعي دَر خونِ مَن
پسندد كه از مَن بَر آيَد دَمار
مبادا كه رازَش كنم آشكار
چو از كارِ مُفسِد خَبَر يافتي
زِ دَستَش بَر آوَر چو دريافتي
كه گر زنده اش ماني ، آن بي هنر
نخواهد ترا زندگاني دگر
تمامش بكشتم بسنگ آن خبيث
كه از مرده ديگر نيايد حديث
چو ديدم كه غوغايي انگيختم
رها كردم آن بُوم و بگريختم
چو اندر نيستاني آتش زَدي
زِ شيران بپرهيز اگر بخردي
مكُش بچة مارِ مردم گزاي
چو كُشتي دَر آن خانه ديگر مَپاي
دَر اوراقِ سعدي چنين پند نيست
كه چون پاي ديوار كَندي ، مايست
به هند آمدم بعد از آن رستخيز
وزآن جا به راه يمن تا حَجيز
( = حجاز )
فَرَج يافتم بعد از آن بندها
هنوزم به گوش است آن پندها
يكي آنكه هرگه كه دست نياز
بَر آرَم بدرگاهِ دانايِ راز
بياد آيَدَم آن لُعبَتِ چينيم
كُنَد خاك دَر چَشمِ خود بينيَم
بدانم كه دستي كه بَرداشتَم
بِنيرويِ خود بَر نَيَفراشتَم
نَه صاحَبدِلان دَست بَر ميكشند
كه سَر رِشته از غيب دَر ميكشند
دَرِ خير بازست و طاعت ، وليك
نه هَركس تواناست بَر فعلِ نيك
همين است مانع كه دَر بارگاه
نشايد شدن جز به فرمانِ شاه
كليد قَدَر نيست دَر دَستِ كَس
توانايِ مُطلق خدايَست و بَس
پَس اي مَردِ پُويَندِه بَر راهِ راست
ترا نيست منّت ، خداوند راست

در پايانِ داستان ، سعدي بنا بر عقيدة خويش به خوانندگان ميگويد كه اگر بر راه راست مي روند اين تقدير خداوندي است كه ايشان را نيكونهاد آفريده و بر راه خير داشته است و از اين روي بايد از اين توفيق و اين رستگاري شكر گزار باشند و داستان اگرچه زيبا و بسيار فصيح و پُر تحرّك است با حقايق تاريخي مربوط به سومنات وفق نميدهد وبه نظر افسانه مينمايد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تبليغ به نفع محمود و كشورگشايي هاي او چندان كارساز و مؤثر و عميق بوده كه دو قرن بعد ، شيخ عطار ، شاعر وارسته اي كه گويد : به عمر خويش مدح كس نگفتم / دُرّي از بهر دنيا من نسفتم ( و البته مرادش ستايشگري در برابر گرفتن صله و دستمزد بوده است ورنه او بسيار كسان را خاصّه از اولياي دين و مردان حق و حتي پادشاهان ستوده است ) يكي از كساني را كه گاه و بي گاه زبان به ستايش او مي گشايد و او را به دين داري و حمايت از اسلام مدح مي كند همين محمود غزنوي است . شايد در كلّ آثار شيخ عطار بتوان بيش از پنجاه حكايت كوچك و بزرگ ـ يا بيشتر ـ دربارة او ، و حتي دربارة مِهري كه به اياز ، غلام محبوب و هوشيار خويش ميورزيده است يافت .در سرگذشت ابوسعيد ابوالخير نوشته اند كه ابوالخير پدر اين صوفي بزرگ از مريدان و معتقدان محمود بود ( وي با اين پادشاه هم عصر بود و ابوسعيد نيز ) و حجره اي داشت كه در آن به اعتكاف (= عبادت و طاعت و تفكر ، چله نشيني) مي نشست .وي بر تمام در و ديوار حجرة خويش نام محمود را (به عنوان يكي از خاصان حق) نوشته بود چندان كه تمام در و ديوار سياه شده بود . ابوسعيد چون قدم در وادي تصوّف نهاد و به تفكر و عبادت نشست ، او نيز حجره اي داشت و بر تمام در و ديوار و سقف آن نوشته بود "الله" چندان كه جايي سفيد نمانده بود!
2 ـ براي اطلاع يافتن از جزئيات اين مسائل و داوريِ منصفانه و بي غرض دربارة روش و منش محمود غزنوي رجوع شود به كتاب گران بها و دقيق و بي طرفانة استاد غلامحسين يوسفي به نام فرّخي سيستاني ، چاپ تهران ، كتاب فروشي زوار .
3 ـ منات و لات و عُزي در مكه سه بت بودند
زِ دستبردِ بت آرايِ آن زمان آزر
دو ، زان ، پيمبر بشكست و هر دو را آن روز
فكنده بودسِتان ( = به پشت ) پيشِ كعبه پاي بسر
منات را زِ ميان كافران بدزديدند
به كشوري دِگر انداختند از آن كشور
به جايگاهي كز روزگار آدم باز
بر آن زمين ننشست و نرفت جز كافر . . . الخ .
4ـ در اين بيت ها فقط يك جا كلمة برهمن به درستي استعمال شده است ورنه مغ به معني روحانيِ دينِ زردشت ، گبر به معني زردشتي و پازند ترجمه و تفسير اوستاست به زبان پهلوي كه آن را به خط فارسي نويسند و هيچ يك از آن ها مربوط به آيين هندوان نيست و بر همين قياس است هرجا كه كلمه اي از نوع "زند" ،" اوستا "،" اِستا "(مخفف اوستا) و مانند آن درشعر بيايد .



آرامگاه سعدي
معروف به
سعديه

***

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر