۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه

دکتر محمدجعفر محجوب - ابن خلدون ...

ابن خلدون
نوشته : دکتر محمدجعفر محجوب
به کوشش : مهندس منوچهر کارگر



ابن خلدون ،

بنيان گذار فلسفة تاريخ و مقدمه او

در ظاهر چنين مي نمايد كه عبدالرحمان بن محمد بن خلدون كه از خانواده اي اندلسي ( اسپانيايي ) در تونس به دنيا آمده و سراسر عمر خويش را در اسپانيا و شمال آفريقا و مصر به سر برده و به سوي شرق تا دمشق بيشتر نيامده و در آن شهر با تيمور لنگ روبه رو شده است ، هيچ ارتباطي با فرهنگ ايران نداشته باشد .
اما چنان كه خواهيم ديد ، به چند دليل وي با فرهنگ ايران پيوندي استوار دارد و از همين روي نظري اجمالي به ترجمة فارسي كتاب گران بها و درجة اول وي معروف به مقدمة ابن خلدون بي فايده نمي نمايد :
1 ـ ترجمة فارسي اين كتاب دقيق ترين و از نظر علمي با ارزش ترين نسخة كتاب در جهان است ، ونه تنها ترجمه هاي فرانسوي و انگليسي، كه حتي متن چاپ شدة عربي آن نيز به دقت و صحت ترجمة فارسي نيست .
در اين باب بعد ، بيشتر سخن خواهيم گفت .
2 ـ ابن خلدون ، با آن كه نسب خويش را به اعراب يمن ميرساند و خود نيز در شمال آفريقا و در ميان اقوام عرب و بربر زيسته و تحصيل كرده ، در تاريخ خود ، دادِ ايرانيان را به تمامي داده و در قرن هشتم هجري با انصاف تمام حقي را كه ايرانيان بر گردن تمام دانش هاي اسلامي دارند ادا كرده است .
شواهد اين گفته را نيز ازين پس خواهيم آورد .
3 ـ وي نخستين كسي است كه در طي تاريخ ، با نگريستن به سير حوادث تاريخي ، پيش از نوشتن تاريخ ، به بررسي مسير اين حوادث و كشف علت ها و قوانين تحولات آن پرداخته و در حقيقت فلسفة تاريخ را با هوشمندي و دقتي تمام تدوين كرده است .
وي در چهل و دو سالگي براي مدتي از سياست كناره گرفت و در دژي به نام قلعة ابن سلامه نشست و به تفكر و تأليف و تدوين مقدمة تاريخ خويش پرداخت . خود در اين باب گويد :
" در آن قلعه فارغ از كلية مشاغل و اعمال اقامت گزيدم و هنگام اقامت در آن به تأليف اين كتاب آغاز كردم و مقدمة آن را بدين شيوة شگفت كه در عالم تنهائي بدان رهبري شدم تكميل كردم . "
پس از انتشار ترجمة فرانسوي مقدمه در اروپا بود كه دانشمندان و متفكران اين مرد بزرگ را شناختند ، چه آنان گمان مي بردند نخست بار "ويكو " (1667 ـ 1774 ) در فلسفة تاريخ به بحث پرداخته و اگوست كنت جامعه شناسي را پايه گذاري كرده است .
معروف ترين اثر فلسفة تاريخ در اروپا نيز كتاب معروف هگل (1770 ـ 1831 ) شناخته مي شد و بعد دانستند كه ابن خلدون سه قرن و نيم پيش از " ويكو " به تفصيل تمام دربارة فلسفة تاريخ گفتگو كرده و بيش از چهار قرن و نيم پيش از " اگوست كنت " گام هايي بلند در بنيان گذاري جامعه شناسي برداشته است .
گويا در عالم اسلام ابن خلدون نخستين كسي باشد كه به نقل و رونويسي كردن سادة حوادث تاريخي ، يا تفسيرهاي مفسران از قرآن كريم رضا نداده و آن روايت ها را به ميزان خرد سنجيده و نقض و ابرام را در آن ها روا داشته است .
بارها اتفاق افتاده كه تاريخ نويسان و مفسران و پيشوايان روايات، وقايع و حكايات را بصرف اعتماد به راوي يا ناقل خواه درست يا نادرست بي كم و كاست نقل كرده و مرتكب خبط ها و لغزش ها شده اند ، چه آنان وقايع و حكايات را با نظاير هر يك نسنجيده و به معيار حكمت و آگاهي بر طبايع كاينات نيازموده و بغور آنها نرسيده اند، پس ازحقيقت گذشته و دروادي وهم وخطا گمراه شده اند. اينگونه اغلاط بويژه در بسياري از حكايات هنگام تعيين اندازة ثروت با شمارة سپاهيان روي داده است .
زيرا كه اين بحث (يعني قضية آمار ) در مظانّ دروغ و دستاويزِ ياوه گويي است و ناچار بايد آن ها را باصول باز گردانيد و در معرض قواعد قرار داد .
يكي از نمونه هاي اينگونه اشتباه كاري ها شمارة لشكريان بني اسرائيل است و چنانكه مسعودي و مورخان آورده اند پس از آنكه موسي (ع) هنگام آوارگي در" تيه " ( = بياباني كه رونده در آن هلاك شود ) اجازه داد كه هركه طاقت و توانايي دارد ، بويژه از سن بيست به بالا سلاح برگيرد، به شمردن سپاهيان بني اسرائيل دست يازيد ، و عدة آنها را ششصد هزار تن بافزون تر يافت .
در صورتي كه اگر وسعت و گنجايش مصر و شام را در برابر چنين سپاه گراني بسنجيم ماية حيرت ميشود، چه هر كشوري را در خور گنجايش آن لشكرياني است كه ميتواند مستمري آنها را بپردازد واگر از ميزان معين و لازم در گذرند ماية دشواري و مضيقة آن كشور ميشوند ، چنان كه عادات متداول و وضع معمولي ممالك گواه بر اين امر است .
گدشته از اين ، اگر سپاهياني را با اين عدد افزون كه دو برابر يا سه برابر مَدّ ِ نظر را صفِ آنها فراخواهد گرفت ، ترتيب دهند بعيد بنظر ميرسد كه بتوان بسبب تنگي نبردگاه و دوري آن از لشكريان در لشكر كشي ها و جنگ ها از آنها استفاده كرد ، زيرا چگونه ممكن است چنين صفوفي بنبرد برخيزند يا صفي بر دشمن غالب آيد ، در حالي كه يكسر صف سر ديگر را درك نمي كند و روزگارِ كنوني گواه صادقي بر اين امر است و شباهت گذشته به آينده از شباهت آب به آب هم بيشتر است .
كشور ايران ازكشور بني اسرائيل به درجات عظيم تر و پهناور تر بود ، بدليل اين كه بُختُنّصر بر بني اسرائيل غلبه يافت و بلادِ آنرا بلعيد و فرمانروايي را از آنان باز ستد و بيت المقدس پايتخت مذهبي و پادشاهي آنان را ويران ساخت ، در صورتي كه بختنصر يكي از كارگزاران كشور ايران بوده و گويند وي مرزبان مرزهاي غربي ايران بشمار ميرفته است .
ممالكِ ايران در عراقِ عجم و عرب و خراسان و ماوراء النهر بدرجات از ممالك بني اسرائيل پهناورتر و بيشتر بود ، با همة اينها شمارة سپاهيان ايران هرگز اين ميزان و حتي نزديك به آن هم نرسيده است و بزرگترين لشكرهايي كه در قادسيه فراهم آوردند صدو بيست هزارتن بود كه بنا به نقل سيف همة آنان سلاح دار همراه داشته اند.
وي گويد عدد آنان با سلاحدارانشان رويهمرفته بيش از دويست هزار تن بوده است و از عايشه و زهري روايت شده كه لشكريان رستم در مقابلة با سعد شصت هزار تن بوده اند و همه سلاح دار داشته اند .
و نيز اگر سپاهيانِ بني اسرائيل به چنين عددي مي رسيدند قلمرو فرمانروايي آنان هم توسعه مي يافت و دولت آنان بر مناطق وسيع تري حكومت ميكرد ، زيرا نواحي و ممالك دولت ها به نسبت كمي يا فزوني لشكريان و شمارة گروهي از آنان است كه به انجام دادن خدمتِ سربازي مشغول ميباشند ، و ما درفصل دولت ها اين موضوع راآشكارخواهيم كرد ولي ممالكِ بني اسرائيل از اردن و فلسطين در شام ، و يثرب و خيبر در حجاز تجاوز نمي كرد.
و نيز ميان موسي ( ع ) و اسرائيل بنا بر آنچه محققان ياد كرده اند بيش از چهار پشت فاصله نيست و مدت ميان آنان چنانكه مسعودي نقل كرده است چنين است :
هنگامي كه اسرائيل با نسل خويش ، اَسباط و فرزندانِ ايشان بديدارِ يوسُف به مصر در آمد هفتاد تن بودند و اقامت آنان در مصر تا هنگامي كه با موسي ( ع ) به " تيه " درآمدند دويست و بيست سال بود و در اين مدت پادشاهان قبطي يا فراعنه ، بني اسرائيل را دست بدست ميكردند و بسيار بعيد است كه نسلي در چهار پشت به چنين شماره اي برسد . " سپس استدلال ادامه مي دهد و گويد اگر گمان برند كه اين افزوني تعداد در روزگار سليمان بوده است ، باز ممكن نيست ، چه ميان سليمان و يعقوب(اسرائيل) نيز بيش ازيازده پشت فاصله نيست . . . و نسلي در يازده پشت به چنين عددي كه گمان كرده اند نمي رسد .
آن گاه حقيقت را دربارة آن همه حشمت و نعمتي كه از سليمان نقل كرده و جن و انس و چارپايان و پرندگان و ديوان و پريان را به فرمان وي آورده بودند باز مي گويد :
و آنچه در اخبار اسرائيليان ثبت شده اين است كه لشكريان خاصة سليمان دوازده هزار تن بوده اند و او هزار و چهارصد اسب اصيل داشته است كه همواره در سرسراهاي وي آماده بوده اند .
اخبار صحيح دربارة بني اسرائيل همين است و نبايد به خرافاتِ مردم عامي آنان اعتنا كرد .
در روزگار پادشاهي سليمان دولتِ آنان در آغاز جواني و كشور ايشان در مرحلة وسعت بود .
گذشته از اين هم اكنون مي بينيم كه عموم مردم همزمان ما وقتي دربارة سپاهيان دولت هاي معاصر يا روزگاري نزديك به اين زمان به سخن مي پردازند ، و از اخبار لشكر مسلمانان يا مسيحيان گفتگو مي كنند، يا به شمردن ميزانِ مالياتها و خراج پادشاه و مخارج مردمِ تجمل پرست و سرمايه ها وكالاهاي ثروتمندان آغازميكنند چگونه دراعداد راهِ گزافه گويي مي سپرند و از حدودِ عادي در مي گذرند.
ابن خلدون به همين روش دربارة پندار غلط مفسّران در مورد بهشت شداد (باغ ارم ) سخن مي گويد .
وي نخست آنچه را كه در اين باره ياد كرده اند واهي و موهوم ميخواند : "و ازهمه واهي تر و موهوم تر ، حكايتي كه مفسّران در تفسير سورة فجر دربارة باغ اِرَم نقل كرده و لفظ اِرَم را نام شهري دانشسته اند كه بداشتن ستون ها موصوف بوده است و روايت ميكنند كه عاد دو پسر داشته : يكي شديد و ديگري شدّاد ، كه پس از مرگِ عاد جانشين پدر گرديده اند .
شديد جان مي سپارد و مملكتِ پدر بر شداد مسلم مي شود و او وصف بهشت را مي شنود و مي گويد من نيز چنان مكاني خواهم ساخت و دستور داد شهر اِرَم را در صحاري عدن بنيان نهند و مدت سيصد سال بناي آن شهر دوام يافت و شداد خود نيز نهصد سال عمر كرد و گفته اند شهر ارم بسيار عظيم بود ، كاخ هايي از زر داشت كه ستون هاي آن ها از زِبَرجَد و ياقوت بود و در آن انواعِ درختان و جويبارها روان بود و چون ساختمانِ شهر پايان پذيرفت شداد با همة مردم كشور خود به سوي آن شهر شتافت و هنوز تا آن يك شبانه روز فاصله داشت كه ناگهان خداي از آسمان صيحه اي بر انگيخت و همة مردم آن در دم هلاك شدند .
طبري و ثغالبي و زمشخري و ديگر مفسران اين حكايت را نقل كرده و از يكي از صحابة رسول ( ص ) روايت نموده اند كه روزي در جستجوي شتر خود بيرون رفته و بدان شهر رسيده و بقدر تواناييِ خود مقداري از اشياء آن را با خود حمل كرده است . "
سپس با استناد به دلايل گوناگون وجود چنين شهرِ ناپيدايي را نفي مي كند و خود از آية قرآن معنايي درست و عاقلانه ارائه مي دهد .
اين گونه كنجكاوي ها و گفتگوها دربارة روايت ها و مطالبي كه تا دوران ابن خلدون از مسلمات و مطالب قطعي شمرده مي شد ، و طرح اين گونه مطالب در قرنِ هشتم هجري ( چهارده ميلادي ) در ناحيه اي كه از نظر تمدن به هيچ روي جزء پيش رفته ترين سر زمين هاي اسلامي شمرده نمي شد ، به راستي ماية شگفتي است .
دربارة انصاف دادنِ وي نسبت به حق ايرانيان در بنيان گذاري تمدن و فرهنگ اسلامي ، بايد به تمامِ كتاب وي استشهاد كرد چه وي به شهادت فهرست هاي پايان ترجمه 90 بار از ايران و ايرانيان نام برده و همه جا با تحسين از آنان ياد كرده است .
براي نمونه بخشي كوچك از يك فصل را ياد مي كنيم . عنوان اين فصل چنين است :
" در اين كه بيشتر دانشورانِ اسلام از ايرانيان اند . "وپس از ايراد مقدمه اي در باب آن كه از واقعيت هاي شگفت يكي اين است كه بيشتر دانشوران اسلام جز در موارد بسيار نادر غير عرب اند و اگر كساني هم از آنان يافت شوند كه نژاد عربي داشته باشند از لحاظ زبان و مهدِ تربيت و مشايخ و استادان عجمي ( = ايراني ) هستند گويد :
در گذشته ياد آور شديم كه در صنايع شهر نشينان ممارست ميكنند و عرب از همة مردم دورتر از صنايع ميباشد ، پس علوم هم از آئين هاي شهريان بشمار ميرفت و عرب از آنها و بازار رائج آنها دور بود و در آن عهد مردمِ شهري عبارت از عجمان ( ايرانيان ) يا كساني مشابه و نظايرِ آنان بودند از قبيلِ موالي و اهالي شهرهاي بزرگي كه در آن روزگار در تمدن و كيفيات آن مانند :
صنايع و پيشه ها از ايرانيان پي روي ميكردند چه ايرانيان به علتِ تمدنِ رايجي كه از آغاز تشكيلِ دولتِ فارس داشته اند بر اين امور استوار تر و توانا تر بودند ، چنان كه صاحب صناعت نحو سيبويه و پس از او فارسي و بدنبال آنان زَجّاج بود و همة آنان از لحاظ نژاد ايراني بشمار مي رفتند ، ليكن تربيتِ آنان در محيط زبان عربي بود و آنان زبان را در مهدِ تربيت آميزش با عرب آموختند و آنرا بصورت قوانين و فنّي در اوردند كه آيندگان از آن بهره مند شوند .
همچنين بيشتر دانندگانِ حديث كه آنها را براي اهلِ اسلام حفظ كرده بودند ايراني بودند يا از لحاظ زبان و مهد تربيت ايراني بشمار ميرفتند زيرا فنون در عراق و نواحي نزديك آن توسعه يافته بود و همة عالمانِ اصولِ فقه چنانكه مي داني و هم كلية علماي علمِ كلام و همچنين بيشتر مفسران ايراني بودند و بجز ايرانيان كسي به حفظ و تدوينِ علم قيام نكرد و از اين رو مصداقِ گفتار پيامبر (ص ) پديد آمد كه فرمود :
" اگر دانش بر گردنِ آسمان در آويزد قومي از مردمِ فارس بدان نائل مي آيند و آن را بدست مي آورند ."
و اما تازياني كه اين تمدّن و بازارِ رائج آن را درك كرده و از باديه نشيني بيرون آمده و به سويِ تمدن مزبور شتافته بودند رياست در دستگاه دولت ( عباسي ) آنان را بخود مشغول كرده و قيام به امور كشورداري آنان را از توجه بدانش و انديشيدن در آن باز داشته بود.
اين گواهي ابن خلدون به طرزي شگفت انگيز با وضع ترجمة فارسي مقدمه وي تطبيق مي كند .
اما پيش از آن كه به شرحِ اين مطلب بپردازيم بهتر است اطلاعي بسيار مختصر ، دربارة كتاب وي بدهيم .
عنوان كتاب ابن خلدون (به عربي ) درازترين عنواني است كه تا كنون بنده در زبان هاي فارسي و عربي براي كتابي ديده است .
ترجمة فارسي عنوان كتاب چنين است :
كتاب عبرت ها ، و ديوان مبتدا و خبر ، در روزگار عرب و عجم و بَربَر ، و هركه از صاحبان قدرتِ برتر با ايشان معاصر است ، ( كِتابُ العَبر و ديوانُ المُبتَدا و اَلخَبَر في اَيّامِ العَرَب و اَلعَجَم وَ اَلبَربَر وَ مَن عاصَرهُم مِن ذَوي السلطان اَلاكبَر).
بدين شرح ، كتابِ ابن خلدون حاوي تاريخ اقوام عرب و عجم (بيشتر ابن خلدون از لفظِ عجم ايرانيان را اراده مي كند نا سايرِ اقوام غير عرب را ) و بَربَر است و به خلاف تمام كنجكاوي ها و نكته گيري ها يي كه در مقدمه مي كند ، و خطا هايِ تاريخ نويسان را بر مي شمارد ، تاريخ عرب و عجم او چيزي است شبيه آثار مورخان معروف و بزرگ و كساني همانند ، طبري و مسعودي و ديگران .
اما تاريخِ بَربَرَش كتابي بسيار با ارزش است ، زيرا خود در ميان اين قوم زيسته است و در اين موضوع پيش از او هيچ سندي بدين اعتبار و اهميت پديد نيامده است .
در صدر اين تاريخ هاي سه گانه مقدّمه اي است كه در 1292 صفحه به قطع وزيري به همت استاد فقيدِ وارسته ، محمّد پروينِ گنابادي به فارسيِ فصيحِ روان ترجمه شده و نسخة نويسندة اين سطور ، از چاپ چهارم آن است كه به سال 1359 انتشار يافته است . به گفتة مترجم در مقدمة كتاب ، ابن خلدون يك بار به سال 1376 ميلادي ( 778 هجري قمري ) كتاب خويش را به پايان آورد و آن را به سلطان تونس هديه كرد .
اما پس از آن نيز هرگز از مراجعه به تأليف خود و تفكر در بابِ آن و تكميل آن غفلت نداشت .
برخي فصول و قسمت ها را به مقدمه افزود و بعضي فصول آن را به كلي تغيير داد .
سپس . . . منتظر بود نمايندگاني . . . نزدِ سلطان مغرب بروند تا نسخه اي هم براي آن سلطان بفرستد و ظاهرأ اين فرصت پيش آمد و نسخه فرستاده شد . . . نتيجة اين مباحث آن كه از مقدمة ابن خلدون دو رشته نسخة خطي وجود دارد .
يك دسته آن ها كه از روي نسخة تجديد نظر نشده استنساخ شده اند و دستة ديگر آن ها كه از روي نسخة بعدي و تكميل شده نوشته شده اند .
از روي هر يك از اين دو دسته چاپي جداگانه ( به عربي ) از مقدمه صورت گرفت ، يكي چاپي كه به سال 1858 در سه جلد در فرانسه چاپ شد و ديگري چاپ مصر در 1274 هجري قمري ( 1856 ) و اين دو چاپ با يكديگر در غايتِ اختلاف بودند ، چنان كه بعضي فصول در يكي بود و در ديگري نبود يا با ديگري تفاوت داشت و بالعكس ، وبا آن كه تا روز ترجمة مقدمه به فارسي ( 1334 / 1955 ) يك قرن از روزگار هردو چاپ مي گذشت و بارها مقدمه در كشورهاي عربي چاپ شده بود ، هيچ دانشمندِ عرب ، يا هيچ ناشري بدين فكر نيفتاده بود كه اين دو دسته نسخه را با يكديگر مقابله كند و اختلافِ آن دو را با يكديگر نشان بدهد و اين كار نخست بار در متنِ فارسي صورت گرفته است بدين ترتيب كه مترجم نخست دو چاپ عربي را با يكديگر مقابله كرده و تمام اضافات و اختلافات را در يك نسخه فراهم آورده ، آن گاه به ترجمة آن پرداخته و به گفتة خود " مدت دو سال شب و روز در اين هدفِ بزرگ رنج برده و كوشش ها كرده " است.
اما اين تمامِ كار او نيست : در اينجا يادآوريِ دشواري هاي توان فرسايي كه در نتيجة مغلوط بودن چاپ ها و اختلافِ نُسَخِ فاحشي كه با آن روبرو بودم و مشتي از خروار را در مقدمة چاپ نخست آورده ام تكرارِ بيهوده اي مي شمرم و با همة رنج هائي كه در مقابلة چاپ هاي مختلف بردم و تا حدي نسخه اي صحيح تر و اطمينان بخش تر فراهم آوردم ، اگر در پايان چاپ جلد دوم و همزمان با تجليدِ آن نسخة خطيِ گرانبهايِ " بني جامع" را دانشمندِ ارجمند آقاي مجتبي مينوي در تركيه عكس برداري نمي كردند و آن را نمي فرستادند ، اكنون نمي توانستم در اينجا ياد آور شوم كه ترجمة فارسي اين شاهكارِ عالم اسلامي تا حدي بر همة نسخه ها و چاپ هايي كه هم اكنون به زبان هاي مختلف در دسترس مردمِ جهان است از لحاظ جامعيت و صحت برتري دارد . " ( از مقدمة مترجم بر چاپ دومِ كتاب )
توضيح آن كه با تمامِ كوشش هاي مترجم بعضي قسمت ها در متن عربي كتاب وجود داشت كه در آن غلط راه يافته بود به حدّي كه تصحيح آن امكان نداشت و در نتيجه ترجمة درست آن نيز مقدور نبود .
تمام اين دشواري ها به كمك اين نسخة خطي كه در تركيه به دست آمد حل شد زيرا مؤلف (ابن خلدون) اين نسخه را خوانده و به خطِ خود عنوان هاي آن را نوشته و نسخة پاك نويس شدة خود او بوده است و در بعضي موارد اصلاحات واضافات و نقصان ها به خط خود درآن كرده است.
اين تصادفي نيست كه سرانجام ايرانيان درست ترين نسخة مقدمة ابن خلدون را نسخة متعلق به شخص او و تصحيح شده به خط خود او را يافتند و به بَرِكَتِ آن تمام مشكلاتِ مقدمه را حل كردند و حاصلُ كارشان درست ترين و دقيق ترين متن از مقدمه ، حتي درست تر و دقيق تر از نسخة چاپي اصلِ عربي آن از آب در آمد .
اين جاست كه به طَرزي شگفت انگيز گفتار اين نابغة بزرگ راست مي آيد كه گفت :
" بجز ايرانيان كسي به حفظ و تدوين علم قيام نكرد و از اين روي مصداقِ گفتار پيامبر ( ص ) پديد آمد كه فرمود : اگر دانش بر گَردَنِ آسمان در آويزد قومي از مردم فارس بدان نائل مي آيند و آن را به دست مي آورند . "
اكنون كه اين نسخه و دو نسخة ديگر نظير آن ، به كوشش دانشمندي ايراني كشف شده است جاي آن دارد كه در كشورهايِ عربي نيز نسخه اي منقّح و تصحيح شده و پاكيزه از متنِ عربي انتشار يابد .
اما اين مطلبي است كه خودِ آنان بايد در بابِ آن تصميم بگيرند .

***

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر