۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه

دکتر محمدجعفر محجوب - مسعود سعد سلمان

مسعود سعد سلمان

نوشته : دکتر محمدجعفر محجوب

به کوشش : مهندس منوچهر کارگر

مسعود سعد سلمان

مسعود سعد سلمان ، شاعر بلند طبع و نيكو سخنِ اواخر قرن پنجم و اوايل قرن ششم هجري ، يكي از گويندگاني است كه در ميان بيش از دوازده هزار تن گويندة فارسي زباني كه نام آنان در كتاب ها ثبت شده كمتر نظيري داشته است .
مردي است شجاع ، بلند همت و فصيح ، با زباني سخن گو كه در سه زبانِ پارسي و عربي و هندي ديوان داشته و دستِ كم در زمينة سخنِ پارسي شعر تمام معاصرانش در برابر سخن شيواي وي رنگ مي باخته است .
با اين ادب و فصاحت و شعر و هنر او به قدرِ سرِ سوزني در كاستن از تيره بختي ها و درد و رنج هاي جان كاهِ وي تأثير نداشت .
نوزده سال از بهترين دوران هاي زندگاني خود را بر سرِ كوه هاي بلند ، درسرزمين هاي عفونت زا و بد آب و هوا ، در سياه چال زندان ها گذرانيد .
گاه او را در جائي دور افتاده در سر زمين هند ، در قريه اي به نام دهك در خانه اي مي نشاندند و گاه او را از هند به ايران مي آوردند و در دِژِ « سو» در سياه چالي مي كردند و بند بر پايش مينهادند ، چندان كه گراني كُند و زنجير بندهاي پاي وي را مي گداخت و گاه او را از آن جا به قلعة ناي مي بردند كه از بلندي سر بر آسمان مي سود و به گفتة شاعر قضا و بلا از فرازِ آن در عرصة گيتي پراكنده مي شد .



ده سال از جواني مسعود به دستور سلطان ابراهيم غزنوي در اين سه زندان تباه شد و شرحِ دردها و رنج هايي كه درآن مكان ها خاصه در قلعة ناي كشيده بود ، برگ هايي جاويدان بر دفترِ شعرِ پارسي افزود .



از آن پس به شفاعت دوستان از زندان آزاد شد و بعد از مدتي كوتاه بار ديگر به سخن چيني حاسدان و به جرم دوستي با يكي از رجالِ دربارِ سلطان مسعود بن ابراهيم غزنوي بار ديگر به زندان افتاد و بيش از هشت سال ديگر ـ نزديك نوزده سال ـ را در زير زنجير سپري كرد .



پس از آن به شفاعت مردي نكوكار ـ ثقه الملك طاهربن اعلي ـ پير و رنجور و عليل و ناتوان از زندان رهايي يافت و از خدمت ديوان يكباره كناره گرفت و تا پايان عمر به گوشه عزلت نشست و نظم جان فزاي را پيوند عمر خويش ساخت .
سرگذشت اندوه بار مسعود پسر سعد پسر سلمان در كتاب هاي ادب و نيز در مقدمة ديوان او به تفصيل مندرج است قصد ما در اين مقام گفتگوئي كوتاه از مقام شاعريِ مسعود و ارزيابي شعرِ گران قدرِ وي و نوآوري هايي است كه وي در شعر پارسي كرده است .



اما پيش از وارد شدن در اين گفتگو گواهي يكي از نويسندگان را كه در حدود 35 سال پس از درگذشت مسعود سعد نوشته شده ياد ميكنيم .



گواه اين حادثه نظامي عروضي مؤلف كتاب معروف و پر ارزش « چهار مقاله » است .



مي گويد : صاحب غرضان به سلطان ابراهيم غزنوي گفتند كه پسرش سيف الدوله محمود، قصد براندازي و جانشيني وي را دارد. سلطان فرمود تا پسر را با جملة مدعيان بند كردند و به حصارها فرستادند و از آن جمله يكي مسعود سعد بود .



در دنبالة قصه گويد : و اصحاب انصاف دانند كه حبسيات مسعود در بلندي به چه درجه رسيده و در فصاحت تا چه پايه است .



وقت باشد كه من از اشعار او همي خوانم ، موي بر اندام من برپا خيزد و جاي آن باشد كه آب از چشم من برود .



به گفتة چهار مقاله تمام اين شعرها را بر سلطان فرو خواندند و بر او هيچ اثر نكرد و آن آزاد مرد را در حبس باقي بداشت .



نظامي عروضي مي افزايد كه چندان قصيدة فصيح و گران بها كه از طبع مسعود سر زد البته هيچ مسموع نيفتاد .



و سپس : " آن ازاد مرد در دولت ايشان همه عمر در حبس به سر برد و اين بدنامي در آن خاندان بزرگ بماند " و من ( = نظامي عروضي ) نميدانم كه اين حال را بر چه حمل كنم ؟



بر ثبات رأي يا غفلت طبع يا بر قساوت قلب يا بر بد دلي ( = ترسوئي ) در جمله ستوده نيست و نديدم هيچ خردمند كه آن دولت بر اين حزم و احتياط ستايش كرد . "



گاهي مسعود زندان هاي خود را سُمج ، يعني سوراخي كه در تپه هاي دامنة كوه مي كنند تا گوسفندان را در هنگام ريزش تگرگ و باران شديد در آن پناه دهند ، مي خواند.



روزي از مرگ پسر جوان خود صالح مي نالد و شكوه ميكند كه در واپسين دم زندگي فرزند بر بالين وي نبوده است .
گاه به شكايت گويد : مردي كه سه گرمابه در خانه داشت ، اكنون سه سال است كه رنگ حمام نديده و موي هاي سر او همچون نمدي مرطوب بر دوشش سنگيني مي كند و آزارش مي دهد .



گاه از بد رفتاري و بد زباني زندان بان خود لب به شكايت ميگشايد و او را "خوكي كريه روي " مي خواند و زماني روزن زندان ، روزني چنان خرد را كه از دو قطرة باران به هم پيوسته جز يكي را به زير نميگذارد ستايش مي كند و آن را مايه زندگي خويش مي نامد :



اي دلاراي روزنِ زندان
ديدگان را ، نَعيمِ جاويدي
بي محاق و كسوف بادي از آنك
شب مرا ماه و روز خورشيدي
همه سَـــعدَم تويي از آن كه مرا
فــــلك مشــــتري و ناهـــيدي
هم اگر ديو بيـــنم از تو رواست
كه گـــذرگاه تـخت جمشيدي *
بـــه اميـــد تـــو زنده ام ، ورنه
مر مرا كشـــته بــود نوميدي



( * در ادب فارسي افسانه هاي جمشيد وسليمان به هم آميخته است. مرادِ مسعود از « ديو» حاملان ابر پاره هاست كه آن ها را تخت جمشيد ، يعني بساط سليمان مي خواند و مي دانيم كه بساط سليمان را ديوان حمل مي كرده اند .)
1 ـ با تمام اين درد و رنج ها ، در ديوان بزرگ مسعود سعد به نوآوري هاي فراوان مي توان برخورد : نخستين نوآوري وي همان سرودن حبسيه هاست .



مسعود نخستين شاعر پارسي گوي است كه به زبان شعرا از رنج زندان ناليده است.دربارة فصاحت وزيبايي اين نوع شعرچيزي برآنچه نظامي عروضي گفته است نمي توان افزود.



اين سنت پس ازوي از سوي شاعران بزرگ ديگر، استاداني مانند خاقاني و كمال الدين اسماعيل نيز دنبال شد.



اما هيچ يك به مسعود نرسيدند و در اين زمينه هم فضل تقدم و هم تقدم فضل از آن اوست .



بهتر است به جاي هر گفت و گويي دو قطعه از حبسيه هاي وي را نقل كنيم:




از كردة خويشتن پشيمانم
جــز توبه رهِ دِگر نمي دانم
كارم همه بختِ بَد بپيچاند
در كام ، زبان همي چـِه پيچانم
اين چرخ به كام من نمي گردد
بر خـيره سخن همي چه گردانم
تا زاده ام ، اي شگفت ، محبوسم
تا مـرگ مگر كه وقف زندانم
بَر مَغزِ من اي سِپهر هر ساعت
چندين چِـه زني ؟ كه من نه سِندانم
در خون چِه كِشي تَنَم ؟ نَه زو بينم
دَر تَف چــِه بَري دِلَم ؟ نه پيكانم
حَمله چِه كني ؟ كه كُند شمشيرم
پويه چِـه دَهي ؟ كه تنگ ميدانم
رو رو ، كه بايستاد شبديزم
بَس بَس ، كــه فرو گُسَست خِفتانم
سُبحان الله ، مرا نگويد كس
تا من چِـــه سزاي بندِ سلطانم !
*




و اينك بيتي چند ديگر، از قصيدة بسيار معروف حصار ناي:




نالَم به دِل چو ناي من اندر حصارِ ناي
پستي گرفت همـتِ من زين بلند جاي
آرد هــــواي نــاي مرا ناله هاي زار
جز ناله هاي زارچِـه آرد هواي ناي؟
گردون به درد و رنج مرا كشته بود ، اگر
پيوندِ عمرِ من نشدي نظمِ جان فزاي
اي مِحنَت ار نه كوه شدي ، ساعتي برو
وي دولت،ارنه باد شدي، لحظه اي بپاي
اي بي هنر زمانه مرا پاك درنورد
وي كور دل سِپـهر مرا نيك برگراي
در آتشِ شَكيبَم چون گل فرو چكان
بَر سَنگ امتحانــم چون زر بيازماي
اي اژدهاي چرخ دِلَم بيشتر بخور
وي آسياي چــرخ تنم نيكتر بساي
اي تن جَزَع مَكُن كه مجازي است اين جهان
وي دِل غَمين مَشو كه سِپَــنجي است اين سَراي




2 ـ در اصطلاح ادب « مستزاد » شعري را گويند كه هر مصراع آن مركب از دو جزء ، يكي بلندتر و يكي كوتاه تر ، البته هردو در يك بحر و با پايه هاي مشابه عروضي باشند .
معروف ترين مستزاد فارسي منسوب به مولانا جلال الدين است ، اما از او نيست و همگان دست كم نخستين بيت آن را شنيده اند :




هَر لَحظه به شكلي بُتِ عَيار بَرآمد
دل بُرد و نهان شد
هَر دَم به لباس دِگَر آن يار بَرآمد
گَه پير و جوان شد




و اين ترتيب ، تا پايانِ غزل ادامه مي يابد .
نخستين و كهن ترين مستزاد زبان فارسي را در ديوان مسعود سعد مي توان يافت و با قرينه هايي كه در دست است و اكنون جاي ياد كردن آن نيست ، ظاهرأ بايد مسعود مخترع اين قالب در شعر فارسي باشد و شاعران بعدي كار وي را تكامل بخشيده باشند .
3 ـ نخستين « شهرآشوب » زبان فارسي را نيز مسعود سعد سروده است .
شهرآشوب شعري است كه در آن شاعر اصناف ، گروه ها و رده هاي اجتماعي ، صاحبان مشاغل يا هنرهاي گوناگون را وصف مي كند و معمولا براي اين كار معشوقي خيالي از صاحبان آن صنف يا هنر براي خويش فرض مي كند و به توصيف او مي پردازد.
شهرآشوب ممكن است در قالب مثنوي ، يا رباعي هاي پيا پي و مربوط به هم سروده شوند وخلاصه شاعر درانتخاب قالب خاص براي كار خود،آزاد است.
شهرآشوب ، مسعود سعد به صورت قطعه هايي است با وزن ها و قافيه هاي گوناگون .


عنوان هريك از اين قطعات نيز مصراعي جداگانه است .
شاعر در اين قطعه دلبران : عنبر فروش ، ترسابچه ، رنگ ريز ، رقاص ، ميهمان ، صوفي ، رگ زن ، جعد موي ( داراي موي پُر چين و شكن ) ، خباز ، پاي كوب ، كشتي گير ، درودگر ، شاعره ، چاه كن ، خوش آواز ، نحوي و . . . را ستوده است .


نا گفته پيداست كه از اين شعر فوايد اجتماعي بسيار به دست ميآيد.


مثلا وي دربارة « يار كبوتر باز » گفته است :



صفت يار كبوتر باز است
اُنسِ تو با كبوتر است همه
ننگري از هوس به چاكرِ خويش
هم بساعت بَرِ تو باز آيد
هَر كبوتر كه راني از بَرِ خويش
رفتن و آمدن به نزدِ رهي
چون نيآموزي از كبوتر خويش
*
صفت يار دروگر
( = درودگر ) گفته است
نزار و تافته گشتم بسان ساز وي تو
مَكن ، بترس زِ ايزد ، زعاقبت بنديش

چو مَتِه تو شدم در غمِ تو سر گردان
بسان چوبِ تو از اِسكَنه شدم دل ريش
هميشه هجران جويي بسان ارة خود
بسوي خويش تراشي همه چو تيشة خويش



از قطعة نخست برميآيد كه كبوتربازي ، فرستادن كبوتران «جَلد» و گرفتن كبوتر رقيبان به استناد همين گفتة مسعود سابقه اي هزار ساله دارد.
در قطعه دوم نام بعضي افزارهاي درودگري :
سازو ( نخي نازك و تابيده كه به جاي خط كش امروزي به كار گرفته مي شود و تا چندي پيش نيز به كار مي رفت و آن را « ريسمان » مي خواندند ) ، مته ، اسكنه ، اره و تيشه ثبت شده و سابقة كهن اين افزارها و نام آنها را نشان مي دهد .
پس از مسعود ، مدتي دراز نشاني از سرودن شهرآشوب در شعر فارسي نيست .
از قرن نهم هجري به بعد بار ديگر سرودن شهرآشوب در شعر فارسي رونق مي گيرد .
4 ـ در پايان ديوان مسعود سعد سه بخش زير عنوان :
" ماه هاي فارسي " و " نام روزهاي فرس " و "روزهاي هفته " وجود دارد.
در بخش نخست قطعاتي است در توصيف ماه هاي ايراني (فروردين، اردي بهشت . . . ) و ستايش ملك ارسلان بن مسعود .
براي بخش دوم اندك توضيحي لازم است :
در ايران قديم سال به 12 ماه سي روزه تقسيم مي شد و هر روز از ماه نامي خاص داشت .
مثلا روز اول هرماه را اورمزد ـ روز دوم را بهمن ـ روز سومين را اردي بهشت روزو . . . مي ناميدند .
نام دوازده روز از هر ماه ( مثل نام روزهاي دوم و سوم ) با نام ماه ها منطبق بود ( نام ماه ها نيز نام مهين فرشتگان دين زردشت است ) و در هر ماه وقتي نام روز و نام ماه يكي ميشد ( مثل: اردي بهشت روز از اردي بهشت ماه ) آن روز را جشن ميگرفتند .
در هر حال در بخش « نام روزهاي فرس » سي قطعه در توصيف هريك از آن روزها و باز ستايش ملك ارسلان سروده شده است.
" روزهاي هفته " نيز برهمين قياس ، وصفي از هر روز و ستايشي از همين پادشاه است .
در تاريخ شاهان ساساني ، و خاصه خسرو پرويز نوشته اند كه رامشگران خسرو براي هر روز از ماه و هر روز از سال و هر روز از هفته سرودي خاص با آهنگي ويژة آن روز ساخته بودند و تمام اين نواها در روزهاي مربوط به خود نواخته مي شد .
نام بسياري از اين نواها در كتاب هاي تاريخ و ادب ، و حتي در فرهنگ هاي فارسي آمده است .
آيا شعرهاي مسعود براي روزهاي ماه و هفته و توصيف هرماه ـ كه با وزن ها و قافيه هاي گوناگون سروده شده ـ سروهايي نيست كه شاعر آنها را براي خوانده شدن در مجلس ملك ارسلان ساخته و هر قطعه در روز مناسب با نوايي خاص خوانده مي شده است ؟
اگر اين حدس درست باشد ( كه دليلي بر رد آن در دست نيست ) مسعود سعد يكي از رسم هاي ايران كهن و دوران پيش از اسلام را نيز زنده كرده و در كتاب گران بهاي خود به يادگار نهاده است ، خاصه آن كه در مثنوي كه در" مدح و وصف درباريان و عمله خلوت و ارباب طرب سلطان شيرزاد بن مسعود " سروده به تفصيل از چنگي و نايي و جعبه زن و رقاص و خواننده و نديمان نام برده و بي پرده خصوصيات هريك را بيان كرده و ظاهرأ خود او نيز منصب نديمي داشته و در چنين مجالسي حضور مي يافته است ؟
وجود اين مثنوي قرينه اي است بر تأئيد صحت آنچه به حدس گفته آمد .
بدين روي ديوان مسعود گنجينه اي است پر بها كه از مدتي نزديك به هزار سال پيش براي ما به يادگار مانده و سخن پارسي را در عالي ترين جلوه هاي خويش در آن روزگار به خواننده عرضه ميدارد.
دريغ كه نسخه اي درست و كم غلط ، با طبعي دقيق و انتقادي از ديوان وي ، هنوز انتشار نيافته است .
با اين حال تمام فوايدي را كه مذكور افتاد از همين نسخة چاپي رايج ديوان عزيز وي مي توان به دست آورد .



***

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر